اگر ازدواج آنطور که خیلی‌ها باور دارند نباشد، چه؟

Rate this post

در دنیای امروز، به‌راحتی می‌توان باور کرد که ازدواج یک خیر اجتماعی است،  که زندگی‌ها و جوامع ما زمانی بهتر می‌شوند که افراد بیشتری ازدواج کنند و متأهل بمانند. البته، در چند نسل گذشته، تغییرات عظیمی در این نهاد رخ داده و گهگاه منتقدان فرهنگی را به این پرسش واداشته است: آیا ازدواج در حال منسوخ شدن است؟ اما به نظر می‌رسد تعداد کمی از این افراد واقعاً به دنبال پاسخ این سؤال باشند.

اغلب این سؤال به‌عنوان نوعی بازی عمل می‌کند، راهی برای برانگیختن وحشت اخلاقی درباره تغییر ارزش‌های خانوادگی یا گمانه‌زنی درباره اینکه آیا جامعه بیش از حد برای عشق بدبین شده است. در فرهنگ عامه، این باور همچنان غالب است که ازدواج ما را خوشحال می‌کند و طلاق ما را تنها می‌گذارد و اینکه هرگز ازدواج نکردن به‌طور کلی نشانه شکست در تعلق به جامعه است.

اما گمانه‌زنی درباره اینکه آیا ازدواج منسوخ شده یا خیر، سؤال مهم‌تری را نادیده می‌گیرد: «با قرار دادن ازدواج به‌عنوان محوری‌ترین رابطه در یک فرهنگ، چه چیزی از دست می‌رود؟»

ازدواج: یک پرسش شخصی و اجتماعی

برای من، این سؤال به همان اندازه که اجتماعی و سیاسی است، شخصی نیز هست. وقتی من و شریک زندگی‌ام، مارک، درباره اینکه آیا می‌خواهیم ازدواج کنیم یا نه صحبت می‌کنیم، دوستانمان اغلب فرض می‌کنند که ما در حال تصمیم‌گیری درباره «جدی بودن» رابطه‌مان هستیم. اما من به رابطه‌ام شک ندارم؛ من به خود نهاد ازدواج شک دارم.

در حالی که ازدواج اغلب به‌عنوان گامی ضروری برای یک زندگی موفق دیده می‌شود، گزارش مرکز تحقیقات پیو نشان می‌دهد که تنها حدود نیمی از آمریکایی‌های بالای ۱۸ سال ازدواج کرده‌اند. این رقم از ۷۲ درصد در سال ۱۹۶۰ کاهش یافته است. یکی از دلایل آشکار این تغییر این است که به‌طور متوسط، مردم بسیار دیرتر از چند دهه پیش ازدواج می‌کنند. در ایالات متحده، میانگین سنی برای اولین ازدواج در سال ۲۰۱۸ به بالاترین حد خود رسید: ۳۰ سال برای مردان و ۲۸ سال برای زنان. در حالی که اکثریت آمریکایی‌ها انتظار دارند روزی ازدواج کنند، ۱۴ درصد از بزرگسالان هرگز ازدواج‌نکرده می‌گویند که اصلاً قصد ازدواج ندارند و ۲۷ درصد دیگر مطمئن نیستند که ازدواج برایشان مناسب است یا خیر. وقتی مردم از افول ازدواج گله می‌کنند، اغلب به این نوع داده‌ها اشاره می‌کنند. درست است که ازدواج به اندازه چند نسل پیش محبوب نیست، اما آمریکایی‌ها همچنان بیش از اکثریت قریب به اتفاق کشورهای غربی دیگر ازدواج می‌کنند و بیش از هر کشور دیگری طلاق می‌گیرند.

هزینه‌های اجتماعی ازدواج

به قول چخوف: «اگر از تنهایی می‌ترسی، ازدواج نکن.» او ممکن است به نکته‌ای درست اشاره کرده باشد. در بررسی دو نظرسنجی ملی، جامعه‌شناسان ناتالیا سرکیسیان از کالج بوستون و نائومی گرستل از دانشگاه ماساچوست دریافتند که ازدواج در واقع پیوندهای اجتماعی دیگر را تضعیف می‌کند. در مقایسه با افرادی که مجرد می‌مانند، افراد متأهل کمتر به دیدار یا تماس با والدین و خواهر و برادرهایشان می‌روند و کمتر به آن‌ها حمایت عاطفی یا کمک عملی در کارهایی مانند کارهای خانه یا حمل‌ونقل ارائه می‌دهند. آن‌ها همچنین کمتر با دوستان و همسایگان معاشرت می‌کنند.

در مقابل، افراد مجرد ارتباط بسیار بیشتری با دنیای اجتماعی اطراف خود دارند. به‌طور متوسط، آن‌ها مراقبت بیشتری از خواهر و برادرها و والدین سالمند خود ارائه می‌دهند. آن‌ها دوستان بیشتری دارند. احتمال بیشتری دارد که به همسایگان کمک کنند و در ازای آن کمک بخواهند. این موضوع به‌ویژه برای کسانی که همیشه مجرد بوده‌اند صادق است و افسانه زن مجرد با گربه را کاملاً در هم می‌شکند. زنان مجرد به‌ویژه بیشتر از زنان متأهل از نظر سیاسی فعال هستند (این روندها برای افرادی که قبلاً ازدواج کرده‌اند ضعیف‌تر است. زوج‌های هم‌خانگی در این داده‌ها کمتر نمایندگی شده و از مطالعه حذف شدند.)

سرکیسیان و گرستل بررسی کردند که آیا برخی از این اثرات را می‌توان با نیازهای مراقبت از کودکان خردسال توضیح داد. شاید والدین متأهل به دلیل کمبود وقت یا انرژی نمی‌توانند به همسایگان و دوستان کمک کنند. اما وقتی داده‌ها را بیشتر بررسی کردند، دریافتند که افرادی که بدون فرزند ازدواج کرده‌اند، منزوی‌ترین گروه هستند. محققان پیشنهاد می‌کنند که یکی از توضیحات احتمالی این است که این زوج‌ها زمان و پول بیشتری دارند و بنابراین کمتر به کمک خانواده و دوستان نیاز دارند و در نتیجه کمتر احتمال دارد که متقابلاً کمک ارائه دهند. خودمختاری زندگی متأهلی موفق می‌تواند همسران را از جوامعشان جدا کند. داشتن فرزند ممکن است اثرات منزوی‌کننده ازدواج را کمی تعدیل کند، زیرا والدین اغلب برای کمک به دیگران روی می‌آورند.

ازدواج و انزوای اجتماعی

محققان دریافتند که این روندها عمدتاً با تفاوت‌های ساختاری در زندگی افراد متأهل در مقابل مجرد توضیح داده نمی‌شوند. این نتایج در گروه‌های نژادی و حتی زمانی که محققان سن و وضعیت اقتصادی-اجتماعی را کنترل کردند، صادق بود. بنابراین، این شرایط زندگی متأهلی نیست که انزوا ایجاد می‌کند بلکه خود ازدواج است.

وقتی با تحقیقات سرکیسیان و گرستل مواجه شدم، از داده‌ها شگفت‌زده نشدم اما شگفت‌زده شدم که هیچ‌کس درباره انزوای تعهد عاشقانه مدرن صحبت نمی‌کند. بسیاری از زوج‌هایی که با هم زندگی می‌کنند اما ازدواج نکرده‌اند، احتمالاً حداقل برخی از هزینه‌ها و فواید مرتبط با ازدواج را تجربه می‌کنند. انتظارات همراه با زندگی با یک شریک جدی، چه متأهل باشند چه نباشند، می‌توانند هنجارهایی را ایجاد کنند که به انزوای اجتماعی منجر می‌شوند. در ماه‌های پس از اینکه مارک به آپارتمان من نقل مکان کرد، از راحتی زندگی خانگی مشترکمان لذت بردم. دوست داشتم کسی باشد که به پیاده‌روی سگ کمک کند و خرید مواد غذایی را انجام دهد.

اما وقتی به زندگی‌ام نگاه کردم، از اینکه چطور به نظر می‌رسید کوچک‌تر شده شگفت‌زده شدم. کمتر بیرون می‌رفتم. دعوت‌نامه‌های کمتری برای کافه بعد از کار دریافت می‌کردم. حتی والدین خودم کمتر تماس می‌گرفتند. وقتی دعوت‌نامه‌ای می‌رسید، برای هر دوی ما بود. هنوز درباره ازدواج صحبت نکرده بودیم، اما به نظر می‌رسید همه به‌طور ضمنی توافق کرده‌اند که گام ما به سمت یکدیگر، گامی دور از دوستی و جامعه بود. در خانه‌مان خوشحال بودم، اما این خوشحالی با حس تنهایی‌ای که انتظارش را نداشتم همراه بود.

قدرت اجتماعی و نهادی ازدواج

وقتی به ازدواج فکر می‌کردم، تصور می‌کردم که ما را حتی بیشتر منزوی می‌کند. ازدواج قدرت اجتماعی و نهادی‌ای دارد که هم‌خانگی ندارد؛ اعتبار بیشتری به همراه می‌آورد و هنجارهای قدرتمندتری را تجویز می‌کند.

بیگانگی اجتماعی چنان در ایدئولوژی آمریکایی ازدواج جا افتاده که به‌راحتی نادیده گرفته می‌شود. سرکیسیان و گرستل اشاره می‌کنند که ازدواج مدرن با پیش‌فرض فرهنگی خودکفایی همراه است. این در نحوه به تعویق انداختن ازدواج توسط جوانان آمریکایی تا زمانی که بتوانند به‌تنهایی نه با خانواده یا هم‌خانه‌ها زندگی کنند، و در فرضیه اینکه زندگی متأهلی باید کاملاً از نظر مالی مستقل باشد، منعکس می‌شود.

تغییر انتظارات از ازدواج

در کتاب «ازدواج همه‌چیز یا هیچ»، روان‌شناس الی فینکل بررسی می‌کند که چگونه در ۲۰۰ سال گذشته، انتظارات آمریکایی‌ها از ازدواج به‌آرامی در سلسله‌مراتب نیازهای مازلو بالا رفته است. چند نسل پیش، ازدواج ایده‌آل با عشق، همکاری و حس تعلق به خانواده و جامعه تعریف می‌شد. امروز، زوج‌های تازه ازدواج‌کرده، به گفته فینکل، همه این‌ها را به علاوه اعتبار، خودمختاری، رشد شخصی و خودبیانگری می‌خواهند. ازدواج قرار است به افراد درون آن کمک کند تا بهترین نسخه‌های خودشان شوند. این بدان معناست که آمریکایی‌ها روزبه‌روز برای نیازهایی که زمانی انتظار داشتند کل جامعه برآورده کند، به همسرانشان روی می‌آورند.

یکی از راه‌های فکر کردن خارج از یکپارچگی ازدواج آمریکایی، تصور جهانی بدون آن است. ضمنی در خودکفایی ایدئولوژی ازدواج آمریکایی این فرض است که مراقبت از مراقبت‌های بهداشتی گرفته تا حمایت مالی تا خودتوسعه و مربیگری شغلی عمدتاً بر عهده یک نفر است. همسر شما باید وقتی بیمار هستید برایتان سوپ درست کند و وقتی برای تحصیل در شغل رویایی‌تان به دانشگاه برمی‌گردید، اجاره را پرداخت کند.

جایگزین‌های ازدواج برای مراقبت و حمایت

در کتاب «چرخ‌وفلک ازدواج»، اندرو چرلین خانواده مبتنی بر ازدواج را به درختی بلند تشبیه می‌کند: مراقبت و حمایت بین نسل‌ها بالا و پایین می‌رود، اما به‌ندرت افراد برای کمک دادن یا گرفتن به خواهر و برادرها، عمه‌ها و عموها یا پسرعموها و دخترعموها روی می‌آورند. با وجود هرس این درخت مراقبت، یکی از استدلال‌های اصلی به نفع ازدواج این است که همچنان بهترین محیط برای تربیت کودکان است. اما همان‌طور که چرلین در کتابش استدلال می‌کند، آنچه برای کودکان اهمیت دارد «نه صرفاً نوع خانواده‌ای که در آن زندگی می‌کنند، بلکه ثبات آن خانواده است.» این ثبات می‌تواند به شکل یک خانواده دو والدی باشد یا، همان‌طور که چرلین اشاره می‌کند، ممکن است ساختارهای خانوادگی گسترده‌ای باشد که در جوامع آفریقایی-آمریکایی رایج است. با توجه به فراوانی طلاق و ازدواج مجدد یا هم‌خانگی، ازدواج تنها ثبات موقتی برای بسیاری از خانواده‌ها فراهم می‌کند. اگر ثبات برای کودکان مهم است، پس ثبات، نه ازدواج، باید هدف اصلی باشد.

تعهد و رضایت در روابط

البته، برخی استدلال می‌کنند که صرف‌نظر از آمار طلاق، ازدواج نیروی تثبیت‌کننده‌ای برای روابط است، که تعهد خود به زوج‌ها کمک می‌کند تا وقتی ممکن بود جدا شوند، باهم بمانند. درست است که ازدواج‌ها کمتر از روابط هم‌خانگی به جدایی ختم می‌شوند، اما این ممکن است صرفاً به این دلیل باشد که افراد متأهل گروهی خودگزین هستند که روابطشان از قبل متعهدتر بوده است. بسیاری از مردم به‌صورت حکایتی گزارش می‌دهند که ازدواج حس تعهدشان را عمیق‌تر کرده، حتی وقتی انتظارش را نداشتند.

اما مطالعات دیگر نشان داده‌اند که سطح تعهد یا سنی که تعهد در آن شکل می‌گیرد—نه وضعیت تأهل زوج—برای رضایت از رابطه اهمیت دارد. مشکل دیگر این است که هنجارهای اجتماعی اطراف ازدواج، طلاق و هم‌خانگی در چند دهه گذشته به‌سرعت تغییر کرده‌اند، بنابراین به دست آوردن مجموعه داده‌های طولی قابل اعتماد دشوار است. و اگرچه طلاق مطمئناً دشوار است، این‌طور نیست که زوج‌های هم‌خانگی مجرد بتوانند به‌راحتی جدا شوند: من و مارک با هم ملکی داریم و ممکن است روزی بچه‌دار شویم؛ فراتر از حس تعهد خودمان، انگیزه‌های زیادی برای باهم ماندن داریم، و جدایی زندگی‌هایمان حتی بدون طلاق سخت خواهد بود.

Rate this post

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *