بیش از حد نگران نظر دیگران هستید؟

Rate this post

جیمز پارکر، در ستون هفتگی خود در مجله آتلانتیک، به سؤالات خوانندگان درباره مشکلات زندگی‌شان پاسخ می‌دهد. در این شماره، او به دو نامه پاسخ می‌دهد که هر دو حول محور یک چالش مشترک هستند: چگونه می‌توان از فشار انتظارات دیگران رها شد و هویت واقعی خود را یافت؟

نامه اول: زندگی در سایه انتظارات دیگران

نویسنده اولین نامه شرح می‌دهد که چگونه بخش زیادی از زندگی‌اش صرف فکر کردن به دیگران و ارزش‌گذاری خود بر اساس نظرات آن‌ها شده است. او در کودکی به‌عنوان «کودک طلایی» خانواده شناخته می‌شد و تمرکز اصلی‌اش جلب رضایت بزرگسالان بود. سال‌ها بعد، او همچنان تلاش می‌کند حرف‌هایی بزند که دیگران می‌خواهند بشنوند. اما این ترس شدید از مورد پسند واقع نشدن، به‌طور پارادوکسیکال، او را غیرقابل‌تحمل کرده است: وابسته، سرد، منزوی و نیازمند. این رفتار باعث شده که او نتواند دوستی‌ها یا روابط پایداری داشته باشد. او می‌پرسد: «چگونه از این پیشگویی خودمحقق‌کننده فرار کنم؟»

نامه دوم: جست‌وجوی هویت پس از تغییرات بزرگ

نویسنده دوم از تلاقی رویدادهای زندگی‌اش می‌گوید: مواجهه با از دست دادن قریب‌الوقوع یکی از اعضای خانواده به دلیل سرطان، تجربه بیماری روانی جدید و ترک دین سخت‌گیرانه‌ای که در جوانی به آن پایبند بوده است. این رویدادها او را به این درک رسانده که بیشتر زندگی‌اش را در حالت «خلبان خودکار» گذرانده و تلاش کرده انتظارات دیگران را برآورده کند. حالا او مانده و این سؤال مرکزی که واقعاً کیست و چه چیزی برایش مهم است. او از جیمز می‌پرسد: «آیا توصیه‌ای کاربردی برای یافتن خودم دارید؟»

پیچیدگی‌های خشنود کردن دیگران

جیمز با لحنی صمیمی و تأمل‌برانگیز پاسخ می‌دهد. او ابتدا به پیچیدگی‌های «خشنود کردن دیگران» اشاره می‌کند. به نظر او، این رفتار به خودی خود بد نیست. او می‌گوید: «به‌عنوان یک انسان، من دوست دارم مورد توجه قرار بگیرم و احساساتم با ملایمت در نظر گرفته شوند.» او خاطره‌ای از پدربزرگش نقل می‌کند که می‌گفت اگر قرار بود با کسی در جزیره‌ای متروک گیر بیفتد، ترجیح می‌داد آن شخص به‌جای جذاب بودن، آداب‌دان باشد.

با این حال، جیمز اذعان می‌کند که بیش از حد سازگار بودن می‌تواند مشکل‌ساز باشد. او در گذشته حتی از صندلی‌ها، تیرهای چراغ برق و شاخه‌های کوتاه به‌خاطر برخورد با آن‌ها عذرخواهی کرده بود. اما در میانسالی، رابطه‌اش با اشیای بی‌جان خصمانه شده و حالا آن‌ها را نفرین می‌کند! او همچنین به شخصیت آقای توتس در رمان «دامبی و پسر» چارلز دیکنز اشاره می‌کند که از شدت ادب و نزاکت، تقریباً بی‌مغز به نظر می‌رسد و مدام می‌گوید: «این اصلاً اهمیتی ندارد.» جیمز هشدار می‌دهد که تلاش بیش از حد برای خشنود کردن دیگران می‌تواند به شکلی از پرخاشگری عجیب تبدیل شود.

جدایی از نیازها و نظرات دیگران

جیمز معتقد است که سؤال مرکزی هر دو نامه این است: «چگونه خودم را از نیازها و نظرات دیگران جدا کنم؟» او پاسخ می‌دهد که راه‌حل، بازگشت به اصول اولیه است. او توصیه می‌کند به «جهان حس‌ها» بازگردید: به بدن خود، به حواس خدادادی‌تان آنچه می‌بینید می‌بویید و افکاری که از مقابل چشمانتان عبور می‌کنند. او می‌گوید: «این شما هستید، فقط شما، در گفت‌وگوی بی‌وقفه و ضروری‌تان با جهان. به این گفت‌وگو توجه کنید. آن را پالایش کنید. به اطلاعاتی که به شما می‌دهد اعتماد کنید. در این مکان، در این عمق (که در واقع سطح درخشان است)، هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند به شما بگوید که کی هستید.»

یافتن خود در لحظه

جیمز با لحنی ساده اما عمیق، خوانندگان را تشویق می‌کند که به جای گرفتار شدن در انتظارات دیگران، به تجربه مستقیم و شخصی خود از جهان متصل شوند. او پیشنهاد می‌کند که با تمرکز بر حواس و ادراکات خود، می‌توان هویت واقعی را کشف کرد و از فشارهای خارجی رها شد. این توصیه نه‌تنها برای نویسندگان نامه‌ها، بلکه برای هرکسی که در جست‌وجوی خود واقعی‌اش است، راهنمایی عملی و عمیق ارائه می‌دهد.

Rate this post

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *