علی میردریکوندی؛ نویسنده گمنام لرستانی که جهان ادبیات را تکان داد
کی فکرش را می کرد که یک داستان از وسط ایل دریکوند در لرستان، آن هم نوشته مردی که سواد درست و حسابی نداشت، راهش را به مجلات خارجی باز کند و بعدها به صورت کتاب دربیاید و طی چند هفته این کتاب در ردیف پرفروش ها قرار بگیرد و جایزه ای میلیونی را برای نویسنده بی نام و نشانش به ارمغان آورد. البته افسوس که خبر که این جایزه زمانی منتشر شد که خالق این داستان یک سال قبل تر در گمنامی و فراموشی دار فانی را وداع گفته بود.
علی میردریکوند با همان گوش تیز و حافظه عجیبش، از دل شبای بروجرد قصهای بیرون آورد که غربیها هم از خواندن آن کف کردند.
او در نیمه نخست قرن چهاردهم خورشیدی به دنیا آمد؛ از تبار مردمانی ساده و سختکوش که کلام و نقل شفاهی در میانشان همچون مِیراثی مقدس جریان داشت. از او روایت شده که خواندن و نوشتن را درست نمیدانست، اما گوش و ذهنی تیز و حافظهای استثنایی داشت. آنچه بعدها از دهان او بر کاغذ آمد، نه محصول مدرسه، که زاده تجربه زیسته، تخیل قومی و ذهنی پررمز و راز بود.

در جامعهای که سواد، امتیاز طبقات بالاتر بود، ظهور کسی چون میردریکوند همانقدر دور از انتظار بود که درخشیدن یک شهاب میان دل تاریکی. او نه در پایتخت و نه در مراکز روشنفکری رشد کرد، بلکه در دامنه زاگرس با قصههای شبانان، افسانههای مادرانه و رؤیاهای مردم فقیر مأنوس بود. شاید همان روایتهای دهانبهدهان، هستهای شد برای زایش تخیل ادبیاش.
اثری که نام او را ماندگار کرد، «گونگادین برای بهشت نیست» بود؛ عنوانی عجیب و غیرمنتظره برای نویسندهای از عشایر لرستان در دهه ۱۳۴۰. عنوان کتاب یادآور طنز سیاه و درونمایهای مینمود که همزمان میان اخلاق، دین، گناه و معصومیت در نوسان است. محققان بعدی بر این باورند که میردریکوند ایده داستان را از تصاویری الهام گرفته بود که از فیلمها، قصههای خارجی و روایتهای جنگ جهانی در ذهنش باقی مانده بود. او با هوش غریزیاش توانست از میان این خردهروایتها اثری خلق کند که به طرز غریب و ناگهانی راهی به جهان ادبیات غرب یافت.

گفته میشود او متن اولیه را با کمک یکی از آموزگاران بروجردی تنظیم کرد. این آموزگار بعدها دستنوشته را به تهران و از آنجا به دفتر یکی از ناشران انگلیسی معرفی نمود. سال ۱۹۶۵، در حالی که خود میردریکوند هرگز از لرستان بیرون نرفته بود، نام کتابش در فهرست آثار برگزیده مجلات ادبی آمریکا و انگلستان ظاهر شد. رسانههای فارسیزبان لندن و برخی روزنامههای تهران نیز به این شگفتی پرداختند و از «داستاننویسی خودآموخته از بروجرد» سخن گفتند.
ساختار و درونمایه اثر
«گونگادین برای بهشت نیست» روایتی تمثیلی از ۸۳ سرباز انگلیسی و آمریکایی و مستخدمی به نام گونگادین است که پس از یک جنگ جهانی خیالی در جاده کهکشان عازم بهشت میشوند. گونگادین همواره در نقش خدمتکار ظاهر میشود. گروه همراه پس از مرگ، در جهانی دیگر برای ورود به بهشت تلاش میکنند اما همانند گونگادین، سرانجامی جز جهنم نصیب اکثر آنان نمیشود؛ حتی شورش سربازها در بهشت نیز رهایی برای گونگادین نمیآورد.
«گونگادین برای بهشت نیست» در ظاهر داستانی کوتاه است، اما ساختاری نمادین دارد. راوی، مردی است از طبقه فرودست که بین ایمان و نیاز، بین بهشت وعدهداده و دوزخ واقعی زمین گرفتار آمده است. گونگادین، شخصیتی موهوم میان انسان و فرشته است؛ گویی بازتابی از آرمان گمشده انسان در فرهنگی که هر لحظه میان اخلاق و بقا در نوسان است.
در روایتهای باقیمانده از منتقدان انگلیسی دهه ۱۹۶۰ آمده است که اثر میردریکوند دارای حال و هوایی است بین «راز و رئالیسم جادویی». منتقد مجله New Fiction Review آن زمان نوشت که: «داستانی که از لرستان آمده، بهگونهای ناخودآگاه به جریان اگزیستانسیالیستی زمان ما پاسخ میدهد. نویسنده هرگز نیچه یا کامو را نخوانده است، اما در جان کلماتش همان دلمشغولیها جاری است.»
چنین تحلیلی شاید اغراقآمیز به نظر برسد، اما واقعیت این است که درونمایه اثر نوعی تقابل میان تقدیر و اختیاری است که نویسنده بدون آشنایی با فلسفه، از درون تجربه زیستهاش استخراج کرده است. نگاه عرفانی و در عین حال تلخ او به مرگ و معصومیت، یادآور ادبیات شفاهی ایلها و در عین حال بازتابی از ذهن طوفانی زمانهاش بود.
انتخاب در جوامع ادبی آمریکا و انگلستان
در همان سال ۱۹۶۵، هیئت داوران یک محفل ادبی مشترک از آمریکا و بریتانیا، مجموعهای از داستانهای کوتاه نویسندگان کشورهای غیرانگلیسیزبان را برای بررسی برگزیدند. از میان آن آثار، نام «گونگادین برای بهشت نیست» در کنار آثاری از نویسندگانی از هند، آفریقا و آمریکای لاتین آمد.
انتخاب این اثر از لرستان، بدون حمایت دولتی یا آشنایی با نظام نشر غرب، نشانهای از کشف ناگهانی نبوغی روستایی بود. اما موفقیت بینالمللی نتوانست زندگی او را دگرگون کند. در روزنامه محلی آن زمان خبر کوتاهی منتشر شده بود که «نویسندهای از بروجرد با داستان خود میلیونها تومان از فروش کتاب در خارج به دست آورده است، اما خودش خبر ندارد.» این گزاره تکاندهنده نشانگر شکاف عمیق فرهنگی و اقتصادی بین جهان نویسنده و جهانی بود که او را خوانده بود.
مرگ در فقر و گمنامی
چند ماه پس از انتشار خبر موفقیت اثرش، علی میردریکوند بیمار شد. گاهی در کوچههای بروجرد با نام مستعار سیدعباس شناخته میشد. به روایت دوستانش، او در دورهای دچار افسردگی و احساس بیاعتباری شد؛ شاید چون نمیتوانست درک کند که نامش چگونه در دنیا پیچیده اما در خانهاش کسی باور نمیکند. سرانجام در پنجم آذر ۱۳۴۳، مرگ او در سکوت و فقر رقم خورد. تشییع جنازهاش را تنها چند هممحلهای بیخبر انجام دادند.

مرگ این نویسنده، نمادی از فراموشی بود که بسیاری از استعدادهای بومی ایران را در خودش بلعید. نه سنگ قبری برایش ماند، نه یادی از جایزهاش.
چند سال بعد، مترجم و پژوهشگر ایرانی غلامحسین صالحیار تصمیم گرفت داستان را از نسخه انگلیسی به فارسی برگرداند. ترجمه او نخستین بار در یکی از مجلات ادبی دهه ۱۳۵۰ منتشر شد و از آنجا به محافل ادبی ایران راه یافت.
ترجمه صالحیار با نثری شاعرانه همراه بود و سعی داشت حال و هوای ذهنی میردریکوند را حفظ کند. منتقدان آن دوران اثر را با داستانهای صادق چوبک و غلامحسین ساعدی مقایسه کردند و گفتند: «اگر این داستان از قلم نویسندهای حرفهای در تهران درمیآمد، شاید آن را شاهکار میخواندند.» صالحیار بعدها گفت: «در دل هر زبان محلی، گنجی از روایت خفته است. میردریکوند یکی از آن گنجهای خاموش بود.»

در سال ۹۱، غلامرضا نعمت پور در صدد ساخت مستندی درباره این موضوع برمیآید تا ضمن آن حقیقت ماجرا را بیاید. او خلاصهای از ماحصل تحقیقات خود را در قالب مستندی جذاب و مکاشفهآمیز، با نام برای گونگادین بهشت نیست به روایت تصویر درمیآورد. مستندی درباره زندگی، شخصیت و سرنوشت نویسندهای مهجور و گمنام که سالهای پایانی عمرش را به تکدیگری در یک امامزاده مشغول بوده و با این حال بنا به گفتهی مطلعین، در همان سالها نیز از مطالعه دست نکشیده و کتابهایی را به صورت امانت، تهیه میکرده است.
از منظر جامعهشناسی ادبیات، میردریکوند نمونهای از «نویسنده بدون طبقه» است؛ کسی که نه به بورژوازی فرهنگی تعلق داشت و نه به حلقه روشنفکری، بلکه تنها با نیروی درک غریزی و روایت شفاهی، وارد ادبیات مکتوب شد.
در پژوهشی که در دانشگاه لرستان دهه ۱۳۸۰ انجام گرفت، او را با نویسندگانی مانند صادق کرمیان در کرمانشاه و علیمحمد افغانی مقایسه کردند. هر سه از ریشههای مردمی برخاسته بودند، اما میردریکوند بهواسطه کمسوادی، از همه متمایزتر بود.
در کتابهای تاریخ شفاهی بروجرد روایت شده که او شبها برای کودکان روستا قصه میگفت. گفتهاند داستان معروفش ابتدا بهصورت نقل گفته شد و شاگردی آن را بر کاغذ آورد. اگر این روایت درست باشد، «گونگادین» نخست سخنی روایی بوده، نه مکتوب، و این خود ویژگی نادری در تاریخ داستاننویسی ایران است.

نام علی میردریکوند در فهرست نویسندگان رسمی و دایرهالمعارفهای ادبی ایران کمتر آمده است. نبود منابع دقیق درباره زندگی او باعث شده میان پژوهشگران درباره صحت برخی جزئیات، از جمله نحوه ارسال اثر به خارج، اختلاف نظر باشد. با این همه، چنانکه روزنامههای دهه ۱۳۴۰ و ترجمه صالحیار تأیید کردهاند، اصل داستان و انتخاب آن واقعیت دارد.
میراث میردریکوند امروز بیشتر از جنبه نمادینش اهمیت دارد: او نشانهای از استعدادهای مردمی است که در مرز بیسوادی و نبوغ، روایتهای تازهای برای بشریت میآفرینند. در لرستان، نام او گاهی در جشنوارههای ادبی محلی به عنوان «داستانگوی کوهستان» یاد میشود.
در سالهای اخیر، گروهی از نویسندگان جوان لر، پروژهای را با عنوان «یادگار گونگادین» آغاز کردند که هدفش گردآوری روایتهای شفاهی ایلها و بازخوانی آنها در قالب داستانهای کوتاه معاصر است. آنان میگویند با الهام از میردریکوند، میتوان فهمید که ادبیات نه در شهرهای بزرگ، بلکه در دل روستاها و میان زبانهای خاموش زنده است.
نگاهی دقیقتر به متن نشان میدهد که «گونگادین برای بهشت نیست» نه تنها داستانی درباره ایمان و گناه، بلکه تصویری تمثیلی از انسان محروم است؛ انسانی که بهشت وعده را در برابر جهنم زیست زمینی خود قرار میدهد. ساختار داستان دوگانه است: بخش نخست روایتی رئالیستی از فقر و رنج است، و بخش دوم به قلمروی خیال و الهیات میرود.
در پایان، گونگادین در برابر فرشتهای میایستد و میگوید: «من برای زمین ساخته شدهام، نه برای بهشت.» این تضاد میان نیاز زمینی و کمال آسمانی، همان محور فلسفی است که منتقدان غربی در روایت او یافتند.
درونمایه اثر از عرفان محلی تأثیر گرفته؛ شباهتهایی به اشعار کوهستانی لری دیده میشود، جایی که انسان در گفتوگو با طبیعت به راز هستی میرسد. بدین معنا، هرچند نویسنده ناآموخته بود، اما ذهن او از حکمت مردمی و لایههای عمیق فرهنگ شفاهی تغذیه میکرد.
اکنون بیش از شصت سال از مرگ علی میردریکوند میگذرد. در بروجرد، کوچهای کوچک و خاکی هست که مردم محلی هنوز آن را به نام «سیدعباس» میشناسند. گاه دانشجویان ادبیات به آنجا میروند تا از پیرمردانی که او را دیدهاند، نشانهای از روزگارش بجویند. یکی از آنان گفته بود: «عباس آقا همیشه خوابهایش را برایمان تعریف میکرد. میگفت شب قبل کسی آمده و گفته بنویس، بنویس…»
این جمله ساده، شاید کلید فهم سرنوشت او باشد. او بنیانگذار بیدانش ادبی نبود، بلکه سخنگوی ناخودآگاهی جمعی مردمی بود که با زبان ناگفتههایشان جهان را میاندیشیدند.
علی میردریکوند، نویسندهای از ایل دریکوند، در عین بیسوادی ظاهری، به مرتبهای از نبوغ رسید که اثری از او در فهرست جوامع ادبی جهان جای گرفت. «گونگادین برای بهشت نیست» نشانهای از امکان پیوند میان روایت شفاهی و ادبیات مدرن است.
مرگ زودهنگامش در فقر و گمنامی، حکایتی تلخ از بیمهری جامعه نسبت به فرزندان خلاق خویش است. با این حال، بازخوانی او امروز یادآور این حقیقت است که استعداد انسانی نه به مدرک و مقام، بلکه به نیروی خیال و صداقت در بیان رنج وابسته است.