محمدرضا بیگ: سفیر شرقی، عشق ممنوعه و رسوایی در پاریس

تصور کنید سال 1715 میلادی است، زمستان سرد پاریس زیر پای اسبهای عرقریزان تکان میخورد. ساعت 11 صبح، 19 فوریه، دروازههای باشکوه کاخ ورسای باز میشود و کاروانی شرقی، همچون تصویری وهمی از هزار و یک شب، وارد میگردد. در رأس آن، مردی میانسال با ریش سیاه بلند و جامهای از ابریشم طلاکوب ایرانی، سوار بر اسبی سفید، قدم به عرصه میگذارد. او محمدرضا بیگ است، سفیر شاه سلطان حسین صفوی، امپراتور ایران شرقی، نزد لویی چهاردهم، پادشاه مطلق فرانسه، که به زودی “خورشید فرانسه” نامیده خواهد شد – اما این خورشید در حال غروب است. این دیدار، آخرین نمایش دیپلماتیک بزرگ لویی است، و محمدرضا بیگ، ندانسته، به نمادی از برخورد تمدنها، عشقهای ممنوعه و دیپلماسی پرپیچوخم تبدیل میشود.
ریشههای یک مأموریت پرماجرا: از ایروان تا دربار صفوی
محمدرضا بیگ، زاده اوایل قرن هجدهم در قلمرو صفویان، مردی نبود که از دل قصههای خیالی برآید؛ او کلانتر ایروان (اروان امروزی در ارمنستان) و یکی از مقامات عالیرتبه حاکم چخور سعد بود. در دوران شاه سلطان حسین (حکومت 1694-1722)، که امپراتوری صفوی در اوج شکوه ظاهری خود به سر میبرد اما زیر پوستش، زوال تدریجی ناشی از فساد درونی و تهدیدهای عثمانی در جریان بود، بیگ به عنوان یک دیپلمات کارکشته انتخاب شد. سلطان حسین، که به دنبال اتحاد ضد عثمانی و گسترش تجارت ابریشم ایرانی به غرب اروپا بود، بیگ را برای مأموریتی حساس برگزید: مذاکره برای معاهدههای تجاری، تأسیس کنسولگریها و حتی پیشنهاد عملیات نظامی مشترک علیه امپراتوری عثمانی.
این مأموریت از 19 فوریه 1713 (25 محرم 1125 هجری قمری) آغاز شد، اما راه بیگ به فرانسه، همچون جادههای پرپیچ کوههای قفقاز، پر از تله بود. او با کاروانی حدود 50 نفره – شامل مترجمان ارمنی، خادمان مسلح و حاملان هدایا – از اصفهان پرطمطراق صفوی حرکت کرد. هدف اولیه، بیرون راندن عربها از خلیج فارس و تسخیر مسقط بود، اما فرانسویها، که درگیر جنگهای خود در اروپا بودند، علاقهای به ماجراجویی شرقی نداشتند. بیگ، با ناآشنایی نسبی به آداب دیپلماسی اروپایی، نمیدانست که این سفر، بیش از آنکه سیاسی باشد، به یک نمایش فرهنگی خیرهکننده بدل خواهد شد.
سفر پرخطر: از زندان قسطنطنیه تا بنادر مارسی
سفر بیگ، همچون حماسهای از دل “شاهنامه”، با موانع سیاسی عثمانی گره خورده بود. برای رسیدن به فرانسه، او ناچار عبور از قسطنطنیه – پایتخت دشمن دیرینه صفویان – شد. در آنجا، به اتهام جاسوسی دستگیر و به زندان افتاد. اما دیپلماسی فرانسه، که روابط خوبی با عثمانی داشت، به دادش رسید: پییر دزالر، سفیر فرانسه در قسطنطنیه، و مترجم او، اتین پادری، با میانجیگری فوری، بیگ را آزاد کردند. این رویداد، که در سفرنامههای فرانسوی بعدی بازتاب یافت، نشاندهنده پیچیدگیهای ژئوپلیتیک آن دوران بود – جایی که عثمانی، همچون دیواری بلند، میان شرق صفوی و غرب اروپایی قرار گرفته بود.
پس از ماهها تنگنای دریایی و زمینی، بیگ سرانجام در 23 اکتبر 1714 به مارسی رسید، بندر کلیدی مدیترانهای فرانسه. ورود او به پاریس در 7 فوریه 1715، همچون یک رژه سلطنتی، با 10 سوار مسلح ایرانی-ارمنی، صف هدایای سلطان حسین (که دو ارمنی ویژه مراقب آنها بودند)، و خود بیگ در جامهای شرقی درخشان، برگزار شد. فرانسوا پیدو دو سنت-اولون، نجیبزاده فرانسوی مسئول همراهی، این صحنه را توصیف کرده: “بیگ، با شمشیر جواهرنشان و کلاه پوست سمور، همچون شاهی شرقی قدم به شهر نور میگذاشت.” جمعیت پاریسی، شیفته این “غریبه عجیب”، در خیابانها هجوم آوردند – اما پشت این شکوه، شایعاتی زمزمه میشد: آیا بیگ واقعاً سفیر واقعی است، یا فقط یک تاجر معمولی ایروانی که برای سرگرمی شاه پیر فرانسه فرستاده شده؟
دیدار تاریخی در تالار آینهها: آخرین نمایش لویی
کاخ ورسای، آن معبد تجمل مطلقهسالاری، صحنه اصلی این درام دیپلماتیک شد. در 19 فوریه 1715، لویی چهاردهم – مرد 76 سالهای نحیف، با جامهای سیاه طلاکوب الماسدار به ارزش 12.5 میلیون لیور (معادل بودجه یک سال ایران صفوی!) – بر تخت سلطنتی تالار آینهها نشسته بود. در کنارش، نوه خردسالش لویی پانزدهم، مربی او مادام دو ونتادور، دوک اورلئان و دیگر شاهزادگان خون سلطنتی. درباریان، در ردیفهای چهارگانه صندلیهای پلکانی، با لباسهای پرزرقوبرق خود، سالن را پر کرده بودند – و البته، خارجیهای کنجکاو، از جمله نقاش سلطنتی کوپل و دانشمند کلود گرو دو باز، برای ثبت این لحظه آمده بودند.
بیگ وارد شد، با مترجم خود، اما بلافاصله اعتراض کرد: “من فرانسه را میفهمم، نیازی به واسطه نیست!” این جرأت شرقی، سالن را به خندهای محتاطانه واداشت. دیدار طولانی شد؛ بیگ از اتحاد ضد عثمانی سخن گفت، اما لویی، که سلامتیاش رو به وخامت بود، بیشتر به تجارت ابریشم علاقه نشان داد. شام تشریفاتی بعدازظهر، با غذاهای فرانسوی غنی، بیگ را شگفتزده کرد – او بعداً در سفرنامهاش نوشت: “فرانسویها با نان بیطعم خود، معجزه میکنند.” بیگ حتی به دیدار دافن کوچک سلطنتی رفت و با او دوستی کودکانهای بست، که بعدها به یکی از خاطرات گرم لویی پیر بدل شد.
هدایای بیگ – جواهرات ایرانی، پارچههای ابریشمی و اسبهای عربی – متوسط ارزیابی شدند، و این شایعه را دامن زد که مأموریت او، بیشتر نمایشی برای سرگرمی شاه خسته است. با این حال، مذاکرات ادامهدار شد، و در 13 اوت 1715 – آخرین عمل دیپلماتیک لویی پیش از مرگش در سپتامبر همان سال – معاهده تجارت و دوستی امضا شد. این معاهده، کنسولگری دائمی ایرانی را در مارسی تأسیس کرد، با مسئولیت هاگوپجان دو دریتچان، و راه را برای تجارت ابریشم صفوی به بندر مدیترانهای فرانسه هموار ساخت.
عشق ممنوعه و رسوایی پاریس: سایهای بر دیپلماسی
اما ورای سالنهای طلاکوب ورسای، زندگی شخصی بیگ به یک تراژدی رمانتیک بدل شد. در پاریس، او با کنتس آدلایید لسپینوی، دوشیزه 17 سالهای از خاندان نجیب گاردان، آشنا شد – دختری زیبا با چشمان آبی فرانسوی و آرزوهای رمانتیک درباری. عشق آنها، همچون شعلهای ناگهانی، شعلهور شد. بیگ، که در 50 سالگی به سر میبرد، شیفته جوانی آدلایید شد و پیشنهاد ازدواج داد. اما دربار لویی، که طبق قوانین سختگیرانه نژادپرستانه و طبقاتی خود، چنین پیوندی را تابو میدانست، به شدت مخالفت کرد. خانواده لسپینوی نیز، که جایگاه اجتماعیشان را در خطر میدیدند، دختر را از بیگ دور کردند.
آدلایید، علیرغم مخالفتها، به بیگ وفادار ماند، اما فشار دربار چنان سنگین شد که بیگ، پس از بازگشت به ایران در پاییز 1715، درگیر افسردگی عمیقی شد. این رسوایی، که در خاطرات سن-سیمون درباری بازتاب یافت، بیگ را به عنوان “عاشق شرقی شکستخورده” به تصویر کشید – داستانی که بعدها الهامبخش رمانهای عاشقانه فرانسوی شد. بیگ، که نمیتوانست با این ناکامی عاطفی کنار بیاید، در 1717 (1129 هجری قمری) با خودکشی پایان داد – پایانی نامیمون برای مردی که آمده بود اتحاد بسازد، اما با قلب شکسته رفت.
میراث ماندگار: از معاهده تا قصههای شرقی فرانسوی
مأموریت بیگ، علیرغم پایان غمانگیز شخصیاش، دستاوردهای دیپلماتیک مهمی به جا گذاشت. کنسولگری مارسی، تا سالها تجارت ایران و فرانسه را رونق بخشید و نمادی از پل شرق و غرب شد. اما تأثیر فرهنگی آن، حتی بزرگتر بود: حضور بیگ، با جامههای شرقی، سیگار کشیدن و آداب ناآشنایش، اروپا را شیفته “شرق مرموز” کرد. حکاکیهای متعدد از چهره بیگ، که لباس و عادات خارجیاش را برجسته میکردند، در سراسر فرانسه پخش شد.
این سفارت، الهامبخش ادبیات شد: رمان “آمانزولید” م. دوهستلفرت (1716)، داستانی عاشقانه با سفیر ایرانی، به انگلیسی و آلمانی ترجمه شد. و مهمتر، “نامههای پارسی” مونتسکیو (1721)، که جامعه فرانسه را از دریچه نگاه پارسیان مسخره میکند، ریشه در همین برخورد فرهنگی دارد. بیگ، ناخواسته، پلی میان دو جهان ساخت – جهانی که در آن، دیپلماسی با عشق و تراژدی آمیخته میشود.
امروز، در آینههای ورسای، هنوز سایه آن سفیر شرقی به چشم میخورد: نمادی از آرزوهای بزرگ صفویان، که در پیچوخم تاریخ، به قصهای جاودان بدل شد. محمدرضا بیگ نه تنها سفیر بود، که روایتگر یک عصر برخورد تمدنها – و شاید، عاشق ناکام پاریس.