چرا اجاره‌نشینی روزگار قدیم ساده‌تر بود؟ روایتی از صداقت، امنیت و همدلی اجتماعی

Rate this post

در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهرانِ سال ۱۲۴۰ شمسی، جایی که دیوارهای خشتی هنوز بوی بارانِ بهاری را در خود نگه می‌داشتند، مردی میان‌سال به نام «حاج میرزا رضا» از حیاط خانه‌ی ویلایی‌اش در محله‌ی عودلاجان بیرون آمد. حیاط بزرگ بود؛ حوضی فیروزه‌ای در وسط، چهار ایوان با ستون‌های چوبیِ کنده‌کاری‌شده، و دوازده اتاق که دور تا دورش چیده شده بودند. حاجی کلاهِ نمدی‌اش را راست کرد و به سمت درِ چوبیِ کجِ حیاط رفت. صدای چرخ‌دستیِ آب‌فروش از دور می‌آمد: «آبِ خنک، آبِ گوارا!»

در همین لحظه، جوانی روستایی با کیسه‌ای بر دوش و چشمانی پر از امید، جلوی در ایستاد. «سلام علیکم حاج آقا، شنیدم اتاقی برای اجاره دارید؟» حاج میرزا بدون اینکه بپرسد «از کجایی؟ شغلت چیست؟ پول پیش داری؟»، فقط نگاهی به چهره‌ی خسته‌ی جوان انداخت و گفت: «بله پسر، اتاقِ شرقی خالی‌ست. ماهی سه قران. کلیدش اینجاست.» جوان متعجب ماند. در روستایش، حتی اجاره‌ی یک کلبه‌ی گلی هم به این راحتی نبود. اما اینجا، در تهرانِ قاجار، انگار قانونِ دیگری حکمفرما بود.

این صحنه، نه خیال‌پردازی که روایتی واقعی از زندگیِ روزمره‌ی تهرانِ قرن سیزدهم است؛ همان که جعفر شهری در کتابِ «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم» (چاپ ۱۳۶۶، نشر توحید) با آب و تاب تعریف کرده و آن را «خوش‌نشینی» نامیده. شهری می‌نویسد: «اصولاً اجاره‌نشینی شر و مزاحمتی نداشت… هر کسی به هر مبلغ و اجاره، در هر کجای شهر خانه یا اتاق مورد نظر خود را می‌توانست به‌دست آورد، بدون آنکه مانعی بر سر راهش باشد.» حاج میرزا رضا، مثل هزاران صاحبخانه‌ی دیگر، باور داشت که «خانه پر از دشمن باشد، خالی نباشد»؛ ضرب‌المثلی که ریشه در فرهنگ عامه داشت و بدرالزمان قریب در «فرهنگ عامه ایرانی» (۱۳۷۲، امیرکبیر) آن را به عنوان نمادی از ترس از خالی ماندن و باور به حفاظت الهی تفسیر کرده.

جوانِ روستایی – که اسمش «اصغر» بود – کلید را گرفت و وارد اتاق شد. اتاق کوچک بود، اما پنجره‌اش به حیاط باز می‌شد و صدای آبِ حوض، آرامشِ عجیبی می‌داد. دیوارها با گچِ سفید پوشیده شده بودند و یک طاقچه‌ی کوچک برای چراغِ روغنی داشت. اصغر کیسه‌اش را گذاشت زمین و به یاد آورد که در روستا، برای اجاره‌ی یک اتاق، باید نیمی از محصولِ سال را پیش‌پرداخت می‌داد. اما اینجا، حاجی حتی نپرسیده بود «کی هستی؟».

چند روز بعد، اصغر در بازارِ تهران، نزدیکِ کارگاهِ مسگری، مشغول شد. صبح‌ها از خانه بیرون می‌زد، نان سنگکِ داغ می‌خرید و در حیاط می‌نشست تا با همسایه‌ها صبحانه بخورد. یکی از همسایه‌ها، «بی‌بی گل»، بیوه‌ای بود که دو اتاقِ دیگر را اجاره داده بود تا خرجِ زندگی‌اش بگذرد. سایتت  ایرنا در گزارشی از سال ۱۴۰۱ به نقش زنانِ بیوه در مدیریت اجاره‌ی خانه‌ها اشاره کرده و می‌گوید بسیاری از آن‌ها، مثل بی‌بی گل، با اجاره‌ی اتاق، مستقل زندگی می‌کردند.

یک شب، وقتی ماهِ کامل بالای سرِ تهران بود، اصغر در حیاط نشست و به حاج میرزا گفت: «حاج آقا، چرا اینقدر راحت اتاق را اجاره دادید؟» حاجی پکِ عمیقی به قلیانش زد و گفت: «پسرجان، سرپناه دادن ثواب دارد. پیامبر فرموده: “صدقه جاریه” مثل چشمه‌ای است که تا قیامت جریان دارد. تازه، خانه خالی بماند، جن و پری می‌آید!» اصغر خندید، اما در دلش این باور را پذیرفت. همان باوری که محمدکریم پیرنیا در «معماری مسکونی ایرانی» (۱۳۷۰، سروش) آن را بخشی از فلسفه‌ی معماریِ سنتی می‌داند: خانه نه فقط سقف، که پناهگاهِ روح و جسم.

اما زندگی در این خانه‌ی ویلایی، همیشه آرام نبود. تابستانِ سال ۱۲۴۵، وبا آمد. دکتر پولاک، پزشک اتریشیِ دربار ناصرالدین شاه، در کتابِ «ایران و ایرانیان» (ترجمه ۱۳۴۰) نوشته که در خانه‌های پرتراکمم تهران، بیماری مثل آتش در خرمنِ علفِ خشک پخش می‌شد. چاهِ مشترک، حمام عمومی، و اتاق‌های بدون تهویه، زمینه‌ساز فاجعه بودند. در حیاطِ حاج میرزا، دو نفر از مستأجران بیمار شدند. بی‌بی گل با جوشانده‌ی گیاهان دارویی و دعا، شب و روز کنارشان بود. اصغر هم که تازه از روستا آمده بود، یاد گرفت که آب را بجوشاند و دست‌ها را با صابونِ محلی بشوید.

در همین سال‌ها، جنگ‌های ایران و روس (۱۱۸۳-۱۲۰۷ شمسی) و بعدتر، امتیازات خارجی، قیمت‌ها را بالا برد. احمد سیف در «اقتصاد قاجار» (۱۳۸۵) می‌گوید ارزش قران از ۱۲۰۹ شمسی به بعد، نصف شد و اجاره‌ها دو برابر. حاج میرزا ناچار شد اجاره‌ی اتاقِ اصغر را به چهار قران برساند. اصغر اعتراض نکرد؛ می‌دانست که تورم، دستِ همه را بسته. سایت ویکی پدیا به مهاجرتِ ۵۰ هزار نفری از روستاها بین ۱۲۲۹ تا ۱۲۴۹ شمسی اشاره می‌کند که فشار بر مسکن را چند برابر کرد. بسیاری از تازه‌واردان، مثل اصغر، به حاشیه‌ی شهر رانده شدند، اما او خوش‌شانس بود که هنوز در عودلاجان مانده بود.

یک روز پاییزی، اصغر در بازار با مردی به نام «میرزا حسین» آشنا شد که او هم مستأجر بود، اما در محله‌ی سنگلج. میرزا حسین گفت: «می‌دانی خانه‌ی امیرکبیر در سنگلج هنوز به فقرا اجاره می‌دهد؟» این را سایت tebyan.net در مقاله‌ی «باورهای عامیانه در مسکن قاجار» (۱۳۹۸) تأیید می‌کند: خانه‌ای که میرزا تقی خان وقف کرده بود، تا سال‌ها پناهگاهِ بی‌خانمان‌ها بود.

زمستانِ سال ۱۲۵۰، برف سنگینی بارید. حیاطِ خانه پر از برف شد و بچه‌های مستأجران، با جیغ و خنده، آدم‌برفی ساختند. حاج میرزا در ایوان نشست و به یاد آورد که پدرش هم همین‌طور بود: «اتاق خالی، خانه‌ی بی‌برکت.» جعفر شهری در «آداب و رسوم تهران» (۱۳۵۵) می‌نویسد که در محرم، همه‌ی ساکنانِ حیاط، با هم تعزیه برگزار می‌کردند. سقاخانه می‌ساختند، نذری می‌پختند و شب‌ها دور هم قرآن می‌خواندند. اصغر، که حالا دیگر بخشی از این خانواده‌ی بزرگ شده بود، در دسته‌ی عزاداریِ محله شرکت کرد و برای اولین بار، حس تعلق به شهر را تجربه کرد.

اما زمانِ تغییر فرا رسید. با شهرسازیِ رضاشاه در دهه‌ی ۱۳۰۰، آگهی‌های روزنامه‌ای جایگزین اجاره‌ی شفاهی شد. روزنامه‌ی اطلاعات در سال ۱۳۰۵، اولین آگهی‌های رسمی اجاره را چاپ کرد. احمد اشرف در «جامعه‌شناسی تاریخی ایران» (۱۳۷۵، آگه) می‌گوید ضعف دولت مرکزی در قاجار، اجاره را آزاد گذاشته بود، اما مدرنیزاسیون، آن را رسمی و پیچیده کرد. اصغر، که حالا مسگرِ ماهری شده بود، در سال ۱۳۰۴، با پس‌اندازش، اتاقی در شمیران خرید. وقتی کلید را از حاج میرزا گرفت، اشک در چشمانش جمع شد. حاجی گفت: «برو پسر، اما یادت باشد: خانه پر از دشمن باشد، خالی نباشد.»

اصغر رفت، اما داستانِ خوش‌نشینیِ قاجار، در کوچه‌های تهران ماند. امروز، وقتی گزارش مرکز آمار ایران  از افزایش درصد خانوارهای مستاجر و ودیعه های سنگین خبر می دهد یادِ آن حیاطِ بزرگِ عودلاجان می‌افتیم؛ جایی که اجاره، نه قرارداد، که عهدِ انسانی بود. عباس امانت در کتاب «ایران: یک تاریخ مدرن» (ترجمه ۱۳۹۸، نشر نی) می‌نویسد: «تهرانِ قاجار، شهری بود که در آن، مسکن، پلی میان غریبه‌ها می‌ساخت.»

و اصغر، سال‌ها بعد، وقتی نوه‌اش پرسید «بابابزرگ، چرا قدیم‌ها اجاره‌نشینی راحت‌تر بود؟»، فقط لبخند زد و گفت: «چون خانه، فقط دیوار نبود؛ دل بود.»

Rate this post

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *