چرا سلطنت‌طلبان هنوز از نام مصدق می‌ترسند؟

Rate this post

28 مرداد، یادآور تلخ‌ترین خیانت‌های تاریخ معاصر ایران است؛ کودتایی که با حمایت آمریکا و انگلیس و با کمک اراذل و اوباش داخلی، نه تنها دولت منتخب مردم، بلکه آرمان‌های استقلال‌طلبانه و ملی‌گرایانه دکتر مصدق را سرنگون کرد.

سالها پس از آن، در فضای شبکه‌های اجتماعی شاهدیم که سلطنت‌طلبان و طرفداران رضا پهلوی با انتشار پیام‌های تند و نفرت‌انگیز علیه مصدق، در پی زدودن چهره واقعی ملی‌گرایی مستقل و انکار میراث عدالتخواهانه او هستند.

ریشه‌های نفرت سلطنت‌طلبها از ملی‌گرایان؛ نزاع میان ناسیونالیسم توهمی و استقلال‌خواهی واقعی

تاریخ معاصر ایران میدان برخورد و کشاکش گفتمان‌های سیاسی متعددی بوده است؛ اما یکی از پررنگ‌ترین خطوط تقابل در دنیای سیاسی و فکری ما، نزاع میان سلطنت‌طلبها و ملی‌گرایان است. از یکسو جریان سلطنتی که عمدتاً حول محور دودمان پهلوی بازتولید می‌شود، کاوشی در نمادهای باستانی و اسطوره‌ای دارد و نوعی ملی‌گرایی نمایشی و فرمال را تبلیغ می‌کند. از دیگرسو، ملی‌گرایان واقعی مانند دکتر محمد مصدق بر حفظ استقلال در برابر سلطه خارجی و حق تعیین سرنوشت مردم ایران پای می‌فشردند.

واقعیت این است که این دو نگرش، گرچه هر دو نام «ایران» را بر زبان می‌آورند، اما رویکردشان کاملاً متضاد است. همین تضاد است که هم در گذشته به رویارویی تبدیل شد و هم امروز در فضای شبکه‌های اجتماعی، خود را به شکل نفرت سلطنت‌طلبان علیه شخصیت‌هایی همچون مصدق نشان می‌دهد. برای درک ریشه‌های این خصومت باید سراغ مبانی فکری ناسیونالیسم پهلوی، وابستگی تاریخی سلطنت به بیگانگان و نقطه مقابل یعنی استقلال‌خواهی جریان ملی رفت.

باستان‌گرایی پهلوی‌ها؛ ناسیونالیسمی بی‌جان

ناسیونالیسم پهلوی‌ها از همان ابتدا شکلی «باستان‌گرایانه» داشت. رضاشاه پهلوی در پروژه مدرن‌سازی‌اش، هویت ایرانی را نه بر اساس تنوع تاریخی و فرهنگی واقعی، بلکه در بازگشت مصنوعی به هخامنشیان و ساسانیان بازسازی کرد. این همان الگویی بود که مصطفی کمال آتاتورک در ترکیه دنبال می‌کرد، اما در ایران بر شدت نمادگرایی آن افزوده شد.

در این دستگاه فکری، ایران «واقعی» ایران باستان بود، و همه میراث‌های بعدی ــ از دوره اسلامی گرفته تا دوره‌های اجتماعی و مردمی ــ در سایه قرار گرفتند. جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، اسامی باستانی خیابان‌ها و نهادها، و تاکید بر شکوه کوروش و داریوش، همه جلوه‌های همین ملی‌گرایی نمادین بودند.

اما مشکل بزرگ این پروژه آن بود که هیچ ارتباطی با استقلال واقعی کشور نداشت. رضاشاه اقتدارگرایی را مترادف استقلال معرفی می‌کرد، اما در عمل به‌شدت به سیاست‌های انگلستان و سپس قدرت‌های جهانی وابسته بود. ملی‌گرایی باستان‌گرای پهلوی‌ها در خوشبینانه‌ترین حالت یک پوسته تزئینی بود؛ هویتی باشکوه اما توخالی که بیشتر برای تثبیت قدرت دربار به کار می‌آمد تا برای تقویت خودباوری و استقلال ملی.

در نقطه مقابل، مصدق و همفکرانش ملی‌گرایی را نه بازسازی اسطوره‌ای از گذشته، بلکه ایستادگی در برابر استعمار امروز می‌دانستند. همین تفاوت، پایه اصلی تقابل سلطنت‌طلب‌ها و ملی‌گراها را رقم زد.

سلطنت و وابستگی به بیگانگان؛ مشروعیتی از بیرون

یکی از بنیادی‌ترین دلایل نفرت سلطنت‌طلبها از ملی‌گرایان، مسئله مشروعیت سیاسی است. اگر به تاریخ پهلوی بنگریم، می‌بینیم که جایگاه این سلسله همواره به حمایت خارجی گره خورده است:

رضاشاه در کودتای ۱۲۹۹ با حمایت مستقیم انگلستان، از دل نیروهای قزاق سر برآورد و پایه‌های سلطنت پهلوی را بنا کرد. بدون چتر حمایتی بریتانیا، اساساً تحولات سیاسی آن دوره چنین به سود او رقم نمی‌خورد.

محمدرضا شاه هم پس از سقوط پدرش در اشغال ایران توسط متفقین بر تخت نشست، و پس از چندی، حیات سیاسی‌اش در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به‌طور علنی به مداخله سیا و ام‌آی۶ پیوند خورد. از آن پس او بیشتر مجری سیاست‌های آمریکا در ایران بود تا پادشاهی مستقل.

این تاریخچه روشن می‌کند که سلطنت پهلوی بدون کمک خارجی، مشروعیت نداشت. حال وقتی ملی‌گرایان طرحی متفاوت برای ایران ارائه می‌دادند ــ طرحی که می‌گفت کشور می‌تواند بدون بیگانه روی پای خودش بایستد ــ پهلوی‌ها آن را تهدیدی مستقیم علیه خود می‌دیدند.

دکتر مصدق با شعار ملی شدن صنعت نفت، در واقع ریشه‌های اقتصادی و سیاسی وابستگی را هدف گرفت. او نشان داد که می‌توان قدرت‌های استعماری را به عقب راند. از نگاه سلطنتی‌ها، چنین الگویی یعنی پایان اعتبار آنها. از این‌رو، مصدق نه‌تنها رقیب سیاسی، که دشمن موجودیت سلطنت تعبیر شد.

ملی‌گرایی توهمی در برابر ملی‌گرایی واقعی

نقطه کانونی بحث هم درست همینجاست: ملی‌گرایی واقعی در تقابل با ملی‌گرایی توهمی.

ملی‌گرایی توهمی سلطنت‌طلبان محدود به نمادها، جشن‌های تاریخی و بازخوانی اغراق‌آمیز گذشته بود. آنچه در این ملی‌گرایی وجود نداشت، اندیشه استقلال بود. درواقع، همانطور که پژوهشگران بارها یادآور شده‌اند، ناسیونالیسم پهلوی ابزاری بود برای مشروعیت‌بخشی به سلطنت وابسته، نه راهی برای آزادسازی ملت.

اما در سوی دیگر، ملی‌گرایی حقیقی ــ که مصدق، آیت‌الله کاشانی، و بسیاری از نیروهای جبهه ملی حامل آن بودند ــ در خون دل خوردن برای استقلال ایران معنا می‌یافت. مصدق با ملی کردن نفت، بار خاکی را بر دوش کشید که امروز هم یادآور یکی از مهمترین لحظات تاریخ استقلال ایران است. برای او، ملی‌گرایی فقط هنگامی معنا پیدا می‌کرد که مردم ایران بدون وابستگی به شرکت نفت بریتانیا یا فشار آمریکا، سرنوشت اقتصادی و سیاسی خود را تعیین کنند.

در برابر این نگاه، سلطنت‌طلبها که می‌دانستند تمام سرمایه سیاسی‌شان در گرو رابطه با بیگانگان است، طبعا به‌جای همراهی با ملی‌گرایان، ناچار به دشمنی با آنها شدند. و همین دشمنی امروز هم در ادبیات هواداران سلطنت تکرار می‌شود؛ نفرتی ساختاری که ریشه در تضاد دو گفتمان دارد.

رضا پهلوی؛ میراث‌دار ناسیونالیسم توهمی و همراه خارجی‌ها

تداوم این روند در دوره جدید را می‌توان به وضوح در رویکردهای سیاسی رضا پهلوی، فرزند محمدرضا شاه، مشاهده کرد. او همچنان از طریق لحن و متن سخنانش پی می‌گیرد که بازگشت به قدرت را مشروط به ورود مجدد و گسترده‌تر حمایتهای خارجی می‌داند.

رضا پهلوی بارها در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌هایش به تحریم‌های شدید اقتصادی علیه ایران، فشار شدید نظامی و حتی حمله نظامی به ایران توسط آمریکا و اسرائیل به چشم یک فرصت نگاه کرده است؛ فرصتی که می‌تواند به خیال خودش منجر به سقوط جمهوری اسلامی و بازگشت شاهنشاهی پهلوی شود.

او به صورت علنی از احتمال و حتی لزوم فشار نظامی و بمباران ایران پشتیبانی کرده است. این مواضع نشان می‌دهد که رضا پهلوی همچنان همان ناسیونالیسم توهمی و وابسته را دارد که همه چیز را به زور و دخالت بیگانگان گره زده است، به جای آنکه به اراده مردم و استقلال واقعی نگاه کند.

تصور ذهنی او این است که با تشدید جنگ و فشار نظامی، نه‌تنها نظام جمهوری اسلامی ساقط می‌شود، بلکه مردم هم در خیابان‌ها اجتماع خواهند کرد و زمینه برای بازگشت او و «سلطنت پادشاهی» پهلوی فراهم می‌شود.

این نوع نگاه اساساً به قدرت مردم و خودکفایی کشور باور ندارد، بلکه امید خود را به پوشش جنگ و آشوب و دخالت خارجی بسته است. به همین دلیل این گونه مواضع، در تضاد کامل با ملی‌گرایی واقعی قرار دارند و بهتر است آن را ملی‌گرایی شیطانی توصیف کرد که به بهای استقلال و امنیت ایران حاضراست به بیگانگان پناه ببرد.

در پایان می‌توان گفت که ریشه‌های نفرت سلطنت‌طلبان از ملی‌گرایان، چیزی فراتر از خصومت سیاسی روزمره است. این نفرت محصول تعارض دو تصویر از ایران است:

  1. ایرانِ سلطنتی/پهلوی: ایرانِ باستانی، ایرانِ جشن‌های ۲۵۰۰ ساله، ایرانِ بدون استقلال، متکی به قدرت‌های خارجی و گرفتار ناسیونالیسم توهمی.
  2. ایرانِ ملی‌گرایان واقعی: ایران مستقل، ایرانِ مردم، ایرانِ مصدق، ایرانِ بدون سلطه، و ایرانِ آزاد از قید و بند استعمار.

تا زمانی که این دو تصویر وجود دارند، خصومت سلطنت‌طلب‌ها نسبت به ملی‌گرایان ادامه خواهد داشت. چرا که با وجود همه شعارهای فانتزی و پرچم‌های شیر و خورشید، حقیقت آن است که سلطنت‌طلبی پهلوی در جوهر خود ضدملی‌گرایی واقعی است و این همان نکته‌ای است که هرجا نام مصدق برده شد، موج نفرت سلطنت‌طلب‌ها به راه می‌افتد: چون مصدق یادآور این واقعیت است که ایران می‌تواند مستقل باشد، بی‌نیاز از بیگانه و بینیاز از دربار.

همچنین، تکرار نگاه رضا پهلوی در شرایط جدید، نشان می‌دهد که الگوی سلطنت‌طلبی حتی پس از گذشت بیش از ۵۰ سال هنوز به استقلال ایران وفادار نیست و برپایه وابستگی به حمایت‌های خارجی بنا شده است. این امر هشدار جدی برای همه ایرانیان است که دل به شعارهای فریبنده نزنند و به جای اعتماد به دخالت بیگانگان، مسیر ملی‌گرایی واقع‌بینانه و استقلال‌طلبانه را دنبال کنند.

 

Rate this post

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *