گرگهای سیبری در ایران؛ روایتی از روزهای پرالتهاب آذربایجان / قوام چگونه روسها را تسلیم کرد؟

در روزهای پرالتهاب پس از جنگ جهانی دوم، ایران که هنوز سایه سنگین ارتش سرخ را بر خاک خود احساس میکرد، با شجاعتی کمنظیر پرونده تخلف شوروی از پیمان سهجانبه و دخالت در امور داخلی کشور را به شورای امنیت برد؛ شکایتی که کرملین را غافلگیر ساخت و تلاشی بیثمر برای تعویق رسیدگی در پی داشت. اما در برابر پافشاری نمایندگان ایران، آمریکا و انگلیس، شوروی ناچار شد پای میز مذاکره بیاید. سرانجام پس از چانهزنیهای نفسگیر و امضای موافقتنامهای درباره تخلیه نیروها، نفت شمال و مسئله آذربایجان، روز نوزدهم اردیبهشت ۱۳۲۵، ایران شاهد خروج کامل ارتش سرخ و بازگشت آرامش به مرزهایش شد؛ نقطه عطفی که دیپلماسی ایران را به رخ جهان کشید.
سایهای سنگین بر سرزمین بیدفاع
تابستان ۱۳۲۰، آسمان ایران هنوز بوی باروت نگرفته بود. مردم در کوچه و بازار، از جنگی بزرگ در آن سوی دنیا میشنیدند، اما کمتر کسی گمان میبرد که شعلههای آن جنگ، روزی به خانههایشان سرایت کند. اما ناگهان، تانکهای ارتش سرخ از شمال و نیروهای انگلیسی از جنوب، مرزهای ایران را درنوردیدند. رضا شاه که ارتش را برای سرکوب داخلی تربیت کرده بود، در برابر ارتشهای مدرن و بیرحم متفقین، تنها چند ساعت مقاومت کرد و سپس فرمان تسلیم داد.
در آن روزها، شهرهای شمالی ایران زیر چکمههای سربازان روسی میلرزید. مردم آذربایجان و کردستان، هر روز با چهرههای غریبه و زبانهایی بیگانه روبهرو میشدند. شورویها نه فقط برای جنگ با آلمان، بلکه با نگاهی بلندپروازانهتر، برای نفوذ در سیاست و اقتصاد ایران آمده بودند.
نقشههای پنهان در سایه اشغال
با پایان جنگ جهانی دوم، امیدها برای بازگشت آرامش زنده شد. اما سایه ارتش سرخ هنوز بر شمال ایران سنگینی میکرد. انگلیسیها و آمریکاییها طبق وعده، خاک ایران را ترک کردند، اما شوروی ماند؛ نه فقط با سربازانش، بلکه با نقشههایی خطرناکتر. در کوچهپسکوچههای تبریز، زمزمههایی از تشکیل دولتی جدید به گوش میرسید؛ دولتی که نامش را “فرقه دموکرات آذربایجان” گذاشته بودند و رهبرش، مردی بود به نام سید جعفر پیشهوری.
پیشهوری، با حمایت مستقیم شوروی، پرچم خودمختاری را برافراشت. ارتش سرخ، راه را بر نیروهای ایرانی بست و اجازه نداد ارتش، ژاندارمری یا شهربانی وارد آذربایجان شوند. در عوض، گروههای مسلح حزب توده، با پشتیبانی روسها، مخالفان را سرکوب میکردند. مردم آذربایجان، که سالها در برابر تجاوز بیگانگان ایستاده بودند، حالا خود را اسیر بازی قدرتی میدیدند که سرنوشتشان را تهدید میکرد.
دیپلماسی در میدان مین
در تهران، دولتهای پیدرپی میآمدند و میرفتند؛ اما هیچکدام توان مقابله با بحران را نداشتند. سرانجام، احمد قوام، سیاستمدار کهنهکار، سکان دولت را به دست گرفت. قوام خوب میدانست که این بار، راهحل نه در میدان جنگ، بلکه پشت میز مذاکره و در صحنه دیپلماسی است.
او با جسارت، راهی مسکو شد. در دیدار با استالین، مرد آهنین شوروی، قوام با زیرکی وعده امتیاز نفت شمال را مطرح کرد؛ امتیازی که البته تصویب آن را به مجلس ایران مشروط ساخت. استالین که به نفت شمال چشم دوخته بود و از جنجال بینالمللی هراس داشت، سرانجام با خروج نیروهایش موافقت کرد.
نبرد در شورای امنیت
در همین زمان، ایران برای نخستین بار شکایت خود را به شورای امنیت سازمان ملل برد. این اقدام جسورانه، شوروی را غافلگیر کرد. نماینده ایران، با صدایی رسا، نقض پیمان سهجانبه و دخالت شوروی در امور داخلی ایران را افشا کرد. شوروی تلاش کرد بررسی موضوع را به تعویق بیندازد، اما آمریکا و بریتانیا در کنار ایران ایستادند و قطعنامههایی در حمایت از خروج نیروهای شوروی صادر شد.
در خیابانهای تهران، مردم با نگرانی اخبار را دنبال میکردند. امید و بیم در دلها موج میزد. آیا ایران میتواند در برابر غول سرخ مقاومت کند؟
خروج گرگهای سیبری و سقوط فرقه دموکرات
بهار ۱۳۲۵، خبرهای خوشی از شمال رسید. قطارهای ارتش سرخ یکی پس از دیگری خاک ایران را ترک کردند. فرقه دموکرات که ناگهان پشتوانه خود را از دست داده بود، به سرعت فروپاشید. ارتش ایران با استقبال مردم وارد تبریز شد و بساط تجزیهطلبان را برچید. بسیاری از رهبران فرقه، همراه با آخرین سربازان شوروی، به آن سوی مرز گریختند.
در آذربایجان، مردم نفس راحتی کشیدند. اما خاطره یک سال ناامنی، قحطی، غارت و وحشت، هنوز در ذهنها باقی مانده بود. کشاورزی و دامداری آسیب دیده بود و بسیاری از خانوادهها، عزیزان و اموال خود را از دست داده بودند.
سرنوشت نفت شمال و پیروزی دیپلماسی
پس از خروج شوروی، قوام توافق نفت شمال را به مجلس برد. اما نمایندگان که از خیانتهای گذشته درس گرفته بودند، با قاطعیت این امتیاز را رد کردند. شوروی که دستش از نفت کوتاه شد، دیگر بهانهای برای دخالت نداشت.
ایران، بدون جنگ و خونریزی گسترده، اما با هوشمندی دیپلماتیک و حمایت بینالمللی، موفق شد استقلال و تمامیت ارضی خود را حفظ کند. این پیروزی، نه فقط برای ایران، بلکه برای همه کشورهای کوچک منطقه، الهامبخش شد؛ اینکه حتی در برابر قدرتهای بزرگ نیز، میتوان با تدبیر و اتحاد ایستاد.
میراث یک بحران
بحران آذربایجان و اشغال شمال ایران، زخمی عمیق بر پیکر کشور گذاشت. اما از دل این زخم، تجربهای گرانبها زاده شد: اهمیت وحدت ملی، نقش دیپلماسی و ارزش استقلال. مردم ایران آموختند که سرنوشتشان را باید خود رقم بزنند و هیچ قدرت خارجی، هرچقدر هم نیرومند، نمیتواند اراده یک ملت متحد را در هم بشکند.
امروز، سالها پس از آن روزهای پرالتهاب، خاطره خروج “گرگهای سیبری” از ایران، همچنان در حافظه تاریخی ملت زنده است؛ نمادی از پیروزی اراده ملی بر زیادهخواهی بیگانگان و نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران.