تجدد با داغ و درفش، کلاهی که پهلوی به زور بر سر مردم گذاشت

در تاریخ 28 خرداد 1314، حكومت پهلوی بخشنامهای صادر كرد که بر اساس آن مردم مجبور بودند كلاه پهلوی را که به اجبار رضا شاه بر سر نهاده بودند، کنار بگذارند و به رسم فرنگیان كلاه شاپو بر سر بگذارند. این اقدام نه تنها نشانهای از تغییرات ظاهری در جامعه ایرانی بود، بلکه نمادی از سیاستهای آمرانه و استبدادی رضا خان به شمار میرفت.
ایران در پی كودتای اسفند 1299 و بالاكشیدن رضا خان به قدرت، دچار تغییرات و تحولات فراوانی شد. مجموعهای از سیاستهای آمرانه تحت عنوان نوسازی در کشور به اجرا درآمد. عناصر پشت پرده و حامیان كودتا به دنبال آن بودند تا با اشاعه تز دیكتاتوری منور و استبداد نوجامه، اینگونه در بین مردم القا كنند که در پی رفع مشكلات جامعه ایرانی هستند. اما نوع نگاه جامعه نسبت به این تغییرات متفاوت بود.
گروهی از منورالفكرها که کمی درباره آثار و تبعات جوامع پیشرفته مطالعه کرده بودند، بر این باور بودند که راه برونرفت از معضلات موجود، صرفاً تقلید بدون چون و چرا از سبک زندگی اهل فرنگ است. آنها معتقد بودند که تا جامعه ایرانی از بند سنتها رها نشود، در بر همان پاشنه میچرخد و هر حكومتی هم که بر سر کار بیاید، نمیتواند از پس مشكلات برآید. در مقابل، نگاه عموم جامعه و بهویژه مرجعیت شیعی، متفاوت از این دیدگاه بود. روشنفکران آن زمان به گمان اینکه راه ترقی و پیشرفت، ورود فرهنگ بیگانه و افكار غربی و تغییر فكر و اندیشه ایرانیان است، تلاش میکردند تا در نوشتههای خود از هر گونه تغییر به نفع تسلط فكری و فرهنگی اروپاییان دفاع کنند و به همین خاطر با روی کار آمدن رضا شاه، هوادار او شدند و از سیاستهای آمرانه او در عرصه فرهنگ و سیاست حمایت کردند.
در یک کلام، روشنفکران آن دوره بر این باور بودند که یک ایرانی باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شود. بنابراین فرنگیمابی به بازی رایج حاکمیت و بخشی عمدهای از روشنفکران تبدیل شد. نگاهی به آثار و نوشتههای میرزا ملكم خان، سید حسن تقیزاده، فتحعلی آخوندزاده و گروهی دیگر از منورالفكرها، حاکی از تسلط این اندیشه بود. در این جریان، برخی از مردم استحاله شدند، برخی مجبور به تغییر شدند و گروهی دیگر نیز مقاومت کردند. واقعیت آن است که زمانی که رضا خان قدرت گرفت، ایران در مسیر تغییرات سیاسی قرار گرفت و به تبع آن، تحولات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در کشور پدید آمد. این دگرگونی نه تنها منفعتی برای مردم نداشت، بلکه زمینهساز از همگسیختگی اجتماعی نیز شد. یکی از آثار دوگانگیها و چندگانگیها، تحولی بود که در مسیر تغییر پوشش و لباس و كلاه و سبک زندگی مردم رخ داد.
هویتسازی با كلاه پهلوی
در سال 1307، قانون لباس متحدالشکل تصویب شد و طبق این قانون، گذاشتن كلاه پهلوی نیز اجباری شد. كلاه پهلوی یکی از سوغاتیهایی بود که تیمورتاش از شوروی آورد و کارمندان را موظف به استفاده از آن کرد. سوغات دیگر، کت و شلوار بود و برای این کار چندین خیاط روسی را استخدام و به ایران فرستادند. بدون اینکه قانونی در این مورد وجود داشته باشد، مقامات دولتی را موظف کردند تا همرنگ اروپائیان شوند. برای خود و وزارت دربار نیز لباسی با علامت تاج تدارک دیدند. این لباس در دو رنگ سرمهای و خاکستری برای دو نوبت در سال پیشبینی شده بود. علامت تاج پهلوی در یقه و یراق روی آستینها از مشخصات آن بود. آستینهای وزیر دربار سه یراق و بقیه دو و یک یراقه بودند. لباس تشریفات را نیز تغییر دادند و به جای جبه ترمه و كلاه بلند بیلبه، شلوار مشكی و نیمتنه بلند با گل و بته ملیلهدوزی که در اروپا مرسوم بود، رایج شد. کالسکه وزرا نیز به اتومبیل تبدیل شد.
رضاشاه در مورد كلاه پهلوی میگفت: «علت اینکه در این کار اصرار میورزم این است که در سالهای گذشته ایرانی هر کس را که شاپو بر سر میگذاشت بر خود رجحان میداد و از كلاه فرنگی میترسید. من میخواهم ایرانی با گذاشتن این كلاه خود را مانند آنها ببیند و بفهمد فرنگی به او برتری ندارد.»
روزنامه انگلیسی دیلی میل در 3 دی 1307 در این زمینه نوشت: «كلاه جدید ایرانی که تا به حال باعث اغتشاشات شدیدی شده، قسمتی از لباس جدید مركب از كلاه و كت و شلوار تشكیل میدهد که فرمان پوشیدن آن، اخیراً از طرف شاه صادر شده تا لباسهای گوناگون مردانه ایرانی از بین رود. تمام اعضای طبقات بازرگانان و اصناف که عمامه میگذارند باید تا چند روز عمامهها را برداشته و كلاه لبهدار عجیب را بر سر بگذارند وگرنه مایع سمی مخصوصی روی عمامه آنها ریخته شده و در معرض خطر قرار میگیرند. هدف اساسی این مبارزه برای آن است تا از قدرت روحانیون که تا حد زیادی از تأثیر عمامه استفاده میکنند بکاهند و اگر كلاه پهلوی جای عمامه را بگیرد، حیثیت روحانیت لطمهدار خواهد شد.
یک سال پس از بازگشت شاه از تركیه و در سال 1314، كلاه پهلوی ممنوع شد و به جای آن كلاه لگنی یا شاپو اجباری شد. پس از مدتی، اگر شخصی كلاه پهلوی داشت یا كلاهی به سر نداشت، توسط پلیس جلب میشد. به دستور شهربانی، كسانی كه كلاه پهلوی داشتند توقیف میشدند.
اعتراض مردم مشهد به اجباری شدن كلاه پهلوی
در خراسان در مورد اجباری شدن كلاه شاپو اختلاف نظر بوجود آمد. فتحالله پاكروان، استاندار خراسان، معتقد بود که در مقابل مقاومت مردم باید اعمال قدرت کرد و به زور آنها را وادار به استفاده از كلاه شاپو كرد. محمدولی اسدی، نایب التولیه، معتقد بود چون مشهد شهری مذهبی است و مردم از روحانیون تبعیت میکنند، باید استفاده از شاپو اجباری نشود و با زور نمیتوان استفاده از شاپو را اجباری کرد.
رضاشاه نظر استاندار را که گفته بود قادر است نظر خود را اعمال كند و به اجبار استفاده از شاپو را اجرایی كند، پذیرفت و استفاده از كلاه شاپو اجباری شد. مردم در اعتراض به این اجبار در 19 تیر در مسجد گوهرشاد تجمع كردند. سرتیپ مطبوعی مردم معترض را سركوب كرد و تعداد زیادی در این حادثه كشته شدند و بدون رعایت موازین شرعی دفن شدند.
استاندار خراسان معتقد بود که محمدولی اسدی در تحریك مردم دست داشته و به دستور رضاشاه، سرهنگ رفیع نوائی، رئیس شهربانی آذربایجان، به ریاست شهربانی مشهد رسید تا مساله را پیگیری كند. نوائی که با اسدی خردهحساب شخصی داشت، اسدی را محكوم كرد و هیاتی از تهران به ریاست سرهنگ آقاخان خلعتبری به مشهد رفتند و اسدی را توقیف كردند. به ریاست خلعتبری، دادگاه نظامی تشكیل شد و اسدی به اعدام محكوم شد. پس از اعدام محمدولی اسدی، فرزندش علیاكبر اسدی، نماینده مجلس، نیز زندانی شد.
روایتی دیگر از گوهرشاد بدین قرار است: «درنتیجه اقدام شدید نظمیه، شب نوزدهم تیرماه مردم در مسجد گوهرشاد گرد آمدند و بهلول واعظ در آن جلسه سخن گفت و مردم را به مقاومت در مقابل دولت واداشت. موعظه شیخ بهلول دو سه روزی ادامه یافت و بر منبر سخنان تندی ایراد كرد و شنوندگان را کاملاً تحت تأثیر قرار داد. پلیس مشهد حكم به تفرقۀ مردم داد، ولی مردم متفرق نشدند. ناگزیر به قوه قهریه متوسل شدند. استاندار از سرتیپ ایرج مطبوعی، فرمانده لشگر، تفرقه مردم را خواستار شد. مطبوعی نیز هنگ پیاده لشگر را مأمور سركوبی مردم كرد. این هنگ به فرماندهی سرهنگ قادری اطراف صحن و حرم حضرت رضا (ع) و مسجد گوهرشاد را محاصره و شروع به تیراندازی كردند. در نتیجه، عدۀ زیادی از زوار و مردم به قتل رسیدند. به برآوردی، تعداد تلفات این فاجعه از دو هزار نفر تجاوز كرد. حكومت جنازه مقتولین را بدون رعایت موازین شرعی دفن كرد و تمام شهر مشهد از این واقعه عزادار شدند.
در جای دیگر روایت مسجد گوهرشاد اینگونه ذكر شده است: «حادثۀ تیراندازی در مسجد گوهرشاد مشهد مقدس و به شهادت رسیدن تظاهركنندگانی كه علیه كشف حجاب رضاخانی طغیان كرده بودند، در دوران تصدی جم بر وزارت داخله كشور روی داد. در 19 تیرماه 1314 به مناسبت اعمال فشار مأموران دولتی برای كشف حجاب و اقدام آنها در كشیدن چادر از سر زنان، تظاهرات وسیعی در مشهد صورت گرفت كه كانون اصلی آن در مسجد گوهرشاد و گردانندۀ تظاهرات روحانی جوانی به نام بهلول بود. از شعارهای صورت گرفته میتوان به «مرگ بر شاه، مرده باد پادشاه، زنده باد اسلام، لعنت بر بهائی و لعنت بر دشمن علما» اشاره كرد که در تمام محوطۀ مسجد و صحنها بلند بود. فتحالله پاكروان، استاندار خراسان، دستور تیراندازی به مردم را صادر كرد و گروهی از مردم كشته و زخمی شدند. در صورتجلسۀ 5 مهرماه 1329 مجلس شورای ملی، تعداد كشتهشدگان 26 نفر ضبط شده است. فرمانده گروهان نظامی كه به تظاهر كنندگان تیراندازی و گروهی از آنها را مقتول و مجروح كرد، ایرج مطبوعی بود.
چالش سنت و تجدد آمرانه
با هر دیدگاه تاریخی که بنگریم، ماجرای درگیری و كشتار مسجد گوهرشاد در اوایل تابستان 1314 شمسی را باید یك نقطه عطف تاریخی و مهمترین رویارویی مستقیم جامعه مذهبی و سنتی ایران با حكومت رضا شاه پهلوی دانست.
ماجرای گوهرشاد که در اعتراض به اجباری شدن استفاده از کلاه فرنگی رخ داد، نقطه عطفی و خط پایانی بر داستان تعامل دین و دولت در ایران عصر رضا شاه بود. اگر در یک دوره ابتدایی هماهنگی و همیاریهایی بین دولت و جامعه سنتی وجود داشت، در فاصله بین 1307 تا 1314 كشمكش و چالش سنت و تجدد آمرانه به شدت در جریان بود. ماجرای گوهرشاد و به تبع آن داستان كشف حجاب، نقطه پایانی بر این چالش بود. پس از كشف حجاب، در یک دوره كمتر از شش سال، جامعه سنتی و دینی ایران مغلوب و منزوی شد. با این حال، انجام سیاستهای جدید فرهنگی و مدنی از طریق اعمال خشونت و بدون توجه به مطالبات، ضرورتها و نیازهای اجتماعی، اگرچه در كوتاهمدت به ضعف و انزوای جامعه مذهبی ایران منجر شد، ولی در درازمدت به رشد و تقویت نیروهای مذهبی و خروج اجباری رضا شاه از صحنه قدرت در ایران انجامید.