سایههای پنهان دربار قاجار: داستان خبرچینان و جاسوسان عصر تخت طاووس

در کوچههای تنگ و تاریک تهرانِ قاجاری، جایی که صدای زنگ کاروانها با نجواهای مشکوک درهم میآمیخت، مردانی با ردای کهنه و کلاههای پشمین قدم میزدند. آنها نه تاجر بودند، نه درویش؛ بلکه “منهیان”، خبرچینان و جاسوسانی که چشم و گوش دربار بودند. عصر قاجار، دورانی از شکوه ظاهری و هرجومرج پنهان، جایی که تاج و تخت نه فقط بر پایه شمشیر، بلکه بر تارهای نامرئی اطلاعات و خیانت استوار بود. این روایت، می خواهیم به دل تاریک ترین رازهای درباره قاجار سفر کنیم. از نخستین گامهای آقامحمدخان در سایههای قدرت تا آخرین نفسهای مشروطهخواهان زیر نظارت سوئدیها. داستانی از مردانی که در سایهها زندگی میکردند و امپراتوری را میبافتند – یا پاره میکردند.
آقامحمدخان و کلانتران سایه
سال ۱۲۰۹ قمری، تهران نوپا، شهری از گل و خشت که تازه از چنگال هرجومرج نجات یافته بود. آقامحمدخان قاجار، بنیانگذار سلسلهای که با خون و شمشیر بر تخت نشست، میدانست که قدرت بدون چشم و گوش، چون شمشیری بدون تیغه است. او که از قتلعامهای کرمانشاه تا تسخیر گرجستان، سایه مرگ را بر سر دشمنان گسترانده بود، نخستین گام را برداشت: انتصاب قاسمخان دولّو به عنوان “کوتوال” تهران. این منصب، نه فقط نگهبانی از شهر، بلکه نخستین هسته نظمیه (شهربانی) معاصر ایران بود. کنار او، میرزا شفیع مازندرانی برای امور غیرنظامی گماشته شد – اما پشت این چهرههای رسمی، سایه کلانتران قدیمی پهن بود.
کلانتر، عنوانی باستانی از دل ایلخانان، که در قاجار احیا شد و دامنهاش به نظارت بر بازارها، امنیت و حتی جاسوسی گسترش یافت. میرزا ابراهیمخان کلانتر، نماد این عصر، که صدراعظم سه پادشاه – لطفعلیخان زند، آقامحمدخان و فتحعلیشاه – بود، نشان داد کلانتران نه فقط نگهبانان محلی، بلکه رجال درجه اول بودند. او که در سایه دربار، گزارشهای محرمانه از شورشها و خیانتها جمعآوری میکرد، الگویی شد برای شبکهای که بعدها قاجار را برپا داشت. در فتحعلیشاه و محمدشاه، این سیستم سنتی ماند: کلانتران با فراشان و گزمهها، چشم بر کوچهها دوخته و گزارشها را به دربار میفرستادند. اما تغییر محسوسی نبود؛ فساد ریشه دوانده بود و خبرچینان، اغلب خود بخشی از همان فساد بودند.
تصور کنید شبهای سرد تهران، جایی که یک کلانتر با مشعل در دست، از قهوهخانهای به دیگری میرود، نه برای چای، بلکه برای شنیدن نجواهای بازرگانان درباره نفوذ روسها. اینها نخستین خبرچینان قاجار بودند – مردانی ناشناس که وفاداریشان به تاج، تنها سپرشان بود.
شمشیر نامرئی صدراعظم
با طلوع ناصرالدینشاه در ۱۲۶۴ قمری، بادهای تغییر وزید. ناصرالدین، جوانی ۱۷ ساله با چشمانی کنجکاو به فرنگ، صدراعظمی را به میرزا محمدتقیخان امیرکبیر سپرد . مردی که از دل دیپلماسی عثمانی برخاسته بود و آرزوی نوسازی ایران را در سر داشت. امیرکبیر، که بعدها به “اتابک” ملقب شد، میدانست قدرت بدون اطلاعات، چون قلعهای بدون دیوار است. او نه فقط نظمیه را تقویت کرد، بلکه “منهیان امیر” را بنیان نهاد: شبکهای از جاسوسان و خبرچینان که چون عنکبوتی بر دربار و شهر تنیده شد.
منهیان، افرادی “امین و راستگو” که امیر از میان رجال وفادار انتخاب کرده بود، مأموریتهای خفیهنگاری را بر عهده داشتند. آنها در دوایر حکومتی نفوذ کرده، بر عملکرد وزرا و مأموران نظارت میکردند و گزارشهای محرمانهای از فسادها میفرستادند. اما هدف اصلی، خارجیها بودند: سفارتخانههای روس و انگلیس، که با دسیسههایشان ایران را میبلعیدند. امیرکبیر مأموران دوجانبهای در سفارتها جاسازی کرد . منشیان و دبیران ایرانی که ظاهراً وفادار به بیگانگان بودند، اما شبها نامههای رمزدار به صدراعظم میفرستادند. کلنل شیل، وزیر مختار بریتانیا، در نامهای به لندن اعتراف کرد: “مبلغی حدود سیصد لیره برای شناختن جاسوسان امیر، چه در تهران و چه در ولایات، مورد نیاز است.”
این شبکه چنان کارآمد بود که فساد را ریشهکن کرد. مأموران حکومتی، رعبزده از سایه منهیان، از رشوه دست میکشیدند. یکی از داستانهای پنهان: مأموری که در سفارت روسیه، نقشههای محرمانه را با جوهر نامرئی کپی میکرد و به امیر میفرستاد. اما حسادت دربار، شمشیر را تیز کرد. مادر ناصرالدین، مهدعلیا، و درباریان روسپرست، امیر را به “روان پریشی” متهم کردند. در ۱۲۳۰ قمری، او را در حمام فین کاشان خفه کردند و منهیان، چون بختک، ناپدید شدند. سفارتها نفس راحتی کشیدند، اما سایهشان بر ایران ماند.
خفیهنگاری در عصر صاحبقران
ناصرالدینشاه، که ۵۰ سال بر تخت نشست – طولانیترین سلطنت قاجار – مردی متناقض بود: عاشق فرنگ، اما اسیر سنت. او که سه بار به اروپا رفت و تلگراف و عکاسی را آورد، از سایههای داخلی هراس داشت. در اواخر سلطنتش، “دایره خفیهنگاری” را بنیان نهاد: واحدی زیر نظر نظمیه که هدفش کشف توطئهها و بمبگذاریها بود. خفیهنویسان، چون شبحها، در محافل سیاسی، مذهبی و قهوهخانهها نفوذ میکردند. آنها به عنوان نوکر، آشپز یا فراش ظاهر میشدند و گزارشهای مکتوب را به مرکز میفرستادند. با مشروطهخواهی، گزارشها هجوم آوردند: توطئههای علما در قم، نجواهای تجار در اصفهان.
اما ابتکار جذابتر، “صندوق عرایض” بود: جعبههای آهنی در میدانهای اصلی شهرها، که مردم شکایاتشان را مستقیم به شاه میفرستادند. نظارت بر آنها با معتمدان مرکزی بود، نه حکام محلی. ناصرالدین در اعلان ۱۲۸۱ قمری نوشت: “در ایران حتی در حق پیرزن ضعیف هم ستم روا نیست.” صندوقها در تبریز، اصفهان و شیراز نصب شد، و هفتهای دو بار خالی میشدند. اما آرمان زود رنگ باخت: حکام محلی، عریضهنویسان را تهدید میکردند و نامهها را میدزدیدند. صندوقها پر از لعنت شد و ناصرالدین، ناامید، آنها را بست. این صندوقها، نمادی از آرزوی عدالت بودند، اما در عمل، ابزاری برای خبرچینی بیشتر: مأموران مخفی، اطراف صندوقها را میگشتند و نویسندگان را ردیابی میکردند.
نظمیه هم تحول یافت. کنت دو مونتهفورته، مستشار اتریشی، در ۱۲۹۵ قمری آن را بازسازی کرد: نظامنامهای جدید نوشت و امور جاسوسی را متمرکز کرد. او ۱۴ سال ماند و تهران را به شبکهای از قراولخانهها بست. قهوهخانههایی با تلفن به مرکز، که خبرچینان در آنها لانه کرده بودند. اما فساد نرفت؛ رؤسای بعدی مثل محمدکریمخان مختارالسلطنه، پدر رکنالدین (رئیس شهربانی رضاشاه)، نتوانستند ریشه بزنند.
زندانها هم بخشی از این شبکه بودند: “انبار” برای عادیها و “قلعه” برای سیاسیها، جایی که شکنجه برای اقرار، قانون بود. امیرکبیر و آقاسی سعی در منع شکنجه کردند، اما حکام محلی نادیده گرفتند. ناصرالدین، مجازاتهای وحشیانه را ادامه داد تا مشروطه، که تعدیل آمد.
سانسور مطبوعات، شمشیر دو لبه بود: اداره انطباعات، به ریاست محمدحسنخان صنیعالدوله، کتابها را پیش از چاپ میخواند. از ۱۳۰۲ قمری، واردات خارجی هم کنترل شد. در مظفرالدینشاه، نوسان داشت: امینالسلطان سختگیر بود، امینالدوله نرمتر. تا مشروطه، روزنامهها آزادتر شدند، اما سایه خفیهنگاری ماند.
تأمینات، انگشتنگاری و کمیته مجازات
با فتح تهران در ۱۳۲۷ قمری، مشروطهخواهان – از ستارخان تا باقرخان – فهمیدند بدون نظمیه کارآمد، انقلابشان به هرجومرج میرسد. سپهدار اعظم (محمدولیخان تنکابنی) مقدمات را چید: مستشاران سوئدی، بیطرف در بازی روس-انگلیس، آمدند. در ۱۲۹۱ شمسی، اداره تأمینات (پلیس مخفی) بنیان نهاده شد: هسته اطلاعاتی-کارآگاهی که انگشتنگاری، تشخیص هویت و ضدجاسوسی را آموزش داد.
سوئدیها – سرهنگ وستداهل و دستیارانش – مدرسهای دایر کردند و نیروهای ایرانی را تربیت نمودند. آنها از کتابهای اروپایی الهام گرفتند و مأموران را به “کارآگاهان ماهر” تبدیل کردند. یکی از قصههای جذاب: کشف “کمیته مجازات”، گروهی تروریستی که قتلهای سیاسی میکرد. تأمینات، با ردیابی گزارشهای خفیه، رهبرانش را دستگیر کرد. موفقیتی که مشروطه را نجات داد.
زندانها هم بهبود یافت: سوئدیها مقررات بهداشتی و تغذیه وضع کردند. مطبوعات، با قانون اساسی مشروطه، آزادتر شد – هرچند استبداد صغیر، موقتاً سرکوب کرد. اما رضاخان، با کودتای ۱۲۹۹، سوئدیها را اخراج کرد: آنها “قانونگرا” بودند و با استبدادش جور درنمیآمدند. تأمینات، به پلیس سیاسی رضاشاه تبدیل شد . سایهای که از قاجار به پهلوی رسید.