سایههای تول سلنگ: زندانی که در آن 12000 نفر کشته شدند
در پایتخت شلوغ کامبوج، فنومپنه، جایی که زندگی روزمره با غرفههای خیابانی پر از میوههای تازه و موتورسیکلتهای پرسرعت جریان دارد، بنایی پنهان در انتظار شماست که نفس را در سینه حبس میکند. تول سلنگ، یا “تپه درختان سمی”، که روزگاری مدرسهای آرام برای کودکان بود، اکنون موزهای است از وحشت. دیوارهایش با عکسهای سیاهوسفید هزاران چهره خیره به دوربین پوشیده شده؛ چهرههایی که چشمهایشان پر از ترس و تسلیم است. هر اتاق، هر سلول کوچک، هر زنجیر زنگزده، داستانی از شکنجه و مرگ روایت میکند. اینجا، حداقل ۲۰ هزار نفر – از روشنفکران و کشاورزان گرفته تا کودکان و رهبران سابق – در سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۹، به دستور خمرهای سرخ، به کام مرگ فرستاده شدند. تنها دوازده نفر، از جمله هفت بزرگسال و پنج کودک، از این جهنم جان سالم به در بردند. اما این اعداد، فقط آمار نیستند؛ آنها زندگیهایی هستند که در “سال صفر” پل پات، محو شدند.
ریشههای انقلاب خونین: از شورش ۱۹۶۸ تا سقوط فنومپنه
داستان تول سلنگ، بدون زمینه خمرهای سرخ، ناقص است. کامبوج، سرزمینی با تاریخ باستانی امپراتوری آنگکور وات، در دهههای میانی قرن بیستم، به میدان جنگهای نیابتی جنگ سرد تبدیل شد. در ۱۹۶۸، گروه کمونیستی خمرهای سرخ، به رهبری پل پات (متولد سالوت سار، معلمی که در پاریس با ایدئولوژی مارکسیسم آشنا شده بود)، شورش مسلحانهای را آغاز کرد. هدفشان؟ بازگرداندن کامبوج به “سال صفر” یک آرمانشهر دهقانی بدون طبقه، بدون شهرنشینی، بدون دین یا پول. الهامگرفته از انقلاب فرهنگی مائو در چین، آنها شهرها را “طاعون سرمایهداری” میدانستند و قول میدادند جامعهای بسازند که در آن همه برابرند، اما در عمل، این به معنای پاکسازی گسترده بود.
دهه ۱۹۷۰، کامبوج را به آشوب کشید. در ۱۹۷۰، کودتای لون نول، شاه نورودوم را سرنگون کرد و با حمایت آمریکا، رژیمی ضدکمونیستی برپا نمود. بمبارانهای گسترده آمریکا (بیش از ۵۰۰ هزار تن بمب، معادل دو برابر هیروشیما و ناکازاکی) در شرق کامبوج، نه تنها ویتکنگ را هدف قرار داد، بلکه روستاییان را به خمرهای سرخ سوق داد. تا ۱۹۷۳، خمرهای سرخ کنترل بخش عمدهای از خاک کامبوج را در دست داشتند. در آوریل ۱۹۷۵، آنها فنومپنه را فتح کردند.
فوراً، “انقلاب” آغاز شد. دو میلیون نفر از شهرها به روستاها کوچ اجباری شدند . پیاده، بدون غذا یا آب، در گرمای استوایی. بیمارستانها تخلیه شد، پول سوزانده شد، معابد ویران گردید. جامعه به سه طبقه تقسیم شد: “پایگاه” (کشاورزان وفادار)، “نامزدها” (روستاییان متوسط) و “جدیدها” (شهرنشینان، که نیمی از آذوقه میگرفتند و به کار اجباری محکوم بودند). روشنفکران، معلمان، پزشکان – هر کسی با عینک یا کتاب – دشمن تلقی میشد. تخمین زده میشود که ۱.۵ تا ۲ میلیون نفر، یکچهارم جمعیت کامبوج، در این دوره جان باختند: از گرسنگی، بیماری، کار اجباری یا اعدام. خمرهای سرخ، با حمایت چین (که بیش از یک میلیارد دلار کمک فرستاد)، این جهنم را چهار سال ادامه دادند، تا اینکه در ژانویه ۱۹۷۹، ارتش ویتنام فنومپنه را فتح کرد و رژیم را سرنگون نمود.
از مدرسه به جهنم: تول سلنگ، زندان S-21
تول سلنگ، که پیش از ۱۹۷۵ مدرسه دبیرستان تُول سوی پرِی بود، در مارس ۱۹۷۶ به یکی از وحشتناکترین زندانهای تاریخ تبدیل شد: S-21، مرکز بازجویی سانتهبال (پلیس مخفی خمرهای سرخ). ساختمانهایش با سیمخاردار الکتریکی احاطه شد، کلاسها به سلولهای تنگ (۱.۵ در ۲ متر) تقسیم گردیدند، پنجرهها با میلههای آهنی پوشانده شد تا خودکشی جلوگیری شود. مدیر زندان، کانگ کک ایو (معروف به “دوش” یا “رفیق دوک”)، معلمی ریاضی بود که به معمار شکنجهها تبدیل شد. او دستور داد: “شکنجه کنید، حتی اگر به مرگ منجر شود.”

زندانیان – از مقامات رژیم لون نول، سربازان، تا کادرهای خود خمرهای سرخ مظنون به خیانت – ابتدا اندازهگیری، عکاسی و بیوگرافی اجباری مینوشتند. لباسهایشان را میگرفتند و با زنجیر به کف سلول میبستند. روتین روزانه از ۴:۳۰ صبح شروع میشد: بازرسی، غذای ناچیز (دو قاشق برنج و سوپ آبکی برگ)، و ممنوعیت حرف زدن. نتیجه تخلف، کتک با چوب سیمدار بود. هر چهار روز، با شلنگ آب سرد شسته میشدند، که اغلب به بیماریهای پوستی و شپش منجر میشد.
شکنجه، قلب S-21 بود. روشها وحشتناک بودند: شوک الکتریکی با الکترود در گوشها ، کشیدن ناخنها و ریختن الکل روی زخم، آویزان کردن معکوس و کتک با ترکه، خفه کردن با کیسه پلاستیکی، آبدرمانی (غرق مصنوعی)، و تجاوز (علیرغم ممنوعیت رسمی). “واحد پزشکی”، آزمایشگاه مرگ بود: خونگیری تا مرگ (حداقل ۱۰۰ قربانی)، برداشتن اندامها بدون بیهوشی برای تمرین جراحی، و آزمایشهای دارویی. اعترافات، هزاران صفحه، دروغین و مفصل بودند: زندانیان باید ثابت میکردند جاسوس سیا، ک، گ، ب یا ویتنام هستند، و نام “همدستان” را فهرست میکردند – که منجر به دستگیریهای بیشتر میشد. دوک، بیش از ۱۷ هزار پرونده را امضا کرد.
اکثر زندانیان، پس از “اعتراف”، با کامیون به “چوئونگ اک” – یکی از ۳۰۰ “میدان کشتار” – منتقل میشدند. آنجا، نوجوانان با تبر، کلنگ و میله آهنی، جمجمهها را میشکافتند تا گلوله صرفهجویی شود. گورهای جمعی، ۶ تا ۱۰۰ جسد را در خود داشتند. تخمین زده میشود ۲۰ هزار نفر از تول سلنگ به آنجا رفتند، و تنها ۱۸۱ نفر آزاد شدند – که بسیاریشان بعداً بازداشت و کشته شدند.
قهرمانان زنده: داستان چام می و بو منگ
در میان این تاریکی، داستانهای بازماندگان مانند مشعلهایی میدرخشند. چام می، ۸۳ ساله، مکانیکی ماهر بود که در ۲۸ اکتبر ۱۹۷۸ دستگیر شد. چشمبندزده و دستبسته، به تول سلنگ برده شد. “انگکار همهتان را له خواهد کرد”، صدایی در گوشش زمزمه کرد. در سلول تنگ، زنجیر به پایش، گریه کرد. دوازده روز شکنجه: سه بار در روز، کتک با ترکه سیمدار، کشیدن ناخن شست پا و وحشت شوک الکتریکی. “گوشهایم آتش گرفت، سرم ماشین شد. راست و دروغ فرقی نداشت؛ هرچه خواستند گفتم.” اعترافش: جاسوس سیا اما مهارتش در تعمیر ماشینتحریرها (برای تایپ اعترافات) و چرخخیاطیها (برای دوخت یونیفرمهای سیاه خمرها) جانش را نجات داد.

چام می، کتاب خاطراتش “بازمانده: پیروزی مرد عادی در نسلکشی خمرهای سرخ” را نوشت، که با فروش روزانه در موزه، زندگی بخور و نمیرش را میگذراند. او هر روز به تول سلنگ برمیگردد، نوههایش در حیاط بازی میکنند، و میگوید: “این بازدیدها، مرا به قربانیان عکسها نزدیکتر میکند. مسئولیت دارم داستانشان را بگویم.” در دادگاه ۲۰۰۹ دوک، شهادت داد و آرامش یافت.
بو منگ، ۷۴ ساله، هنرمندی بود که ابتدا هوادار خمرها بود و پوسترهای پروپاگاندا طراحی میکرد. در ۱۶ آگوست ۱۹۷۷، با همسرش ما یوئن (مامای ماهر) دستگیر شد. “انگکار اشتباه نمیکند”، فریاد زدند. جدا شدند؛ بو منگ به سلول بزرگ پر از لاغرشدگان انداخته شد. شکنجه: کتک، از دست دادن شنوایی یک گوش. غذای روزانه: دو ملاقه سوپ، که گرسنگیاش را به شکار موش در سلول رساند. “بوی گند گوشت انسان را هرگز فراموش نمیکنم.”
مهارت نقاشیاش نجاتش داد. دوک، از او خواست پرترهای یکمتری از پل پات بکشد – سه ماه طول کشید، با تهدید مرگ. سپس مارکس، لنین، مائو. “نمیدانستم برای چه، جرئت نداشتم بپرسم.” کتابش “بو منگ: بازمانده از زندان S-21، عدالت برای قربانیان”، نقاشی همسرش را نشان میدهد: جیغکشان، گلوی بریده، خمیده بر گور جمعی. دو فرزندش از بیماری مردند، همسرش احتمالاً در چوئونگ اک. در دادگاه، از دوک پرسید: “همسرم کجا کشته شد؟” دوک اشک ریخت، سکوت کرد.
دیگر بازماندگان: وان نات، نقاش، که صحنههای شکنجه را نقاشی کرد و در ۲۰۱۱ درگذشت؛ چیم مت، که لهجه استانیاش جانش را نجات داد؛ و نورنگ چان فال، کودک بازمانده که کتابی در ۲۰۱۸ نوشت. اینها، ستارگان موزهاند: هر روز، کتاب میفروشند، عکس میگیرند، بازدیدکنندگان را راهنمایی میکنند. بنری روی صندلی بو منگ میگوید: “بازمانده”.
میدانهای کشتار و سقوط رژیم
تول سلنگ، فقط مقدمه بود. چوئونگ اک، ۱۵ کیلومتری فنومپنه، مقصد نهایی بود: ۱۲۹ گور جمعی، بیش از ۲۰ هزار قربانی. نوجوانان، با موسیقی بلند برای پوشاندن جیغها، با ابزار کشاورزی میکشتند. درختان، با جمجمههای آویزان، شاهد خاموشاند. رژیم، ۹۰ درصد روشنفکران، هنرمندان و معلمان را نابود کرد – “سال صفر”، بدون گذشته.

در ۱۹۷۸، تهاجم خمرها به ویتنام (با کشتار با چوک، ۳۵۰۰ کشته) تلافی ویتنام را برانگیخت. در ۷ ژانویه ۱۹۷۹، ارتش ویتنام زندان را یافت: ۱۴ جسد زنجیرشده، اتاقهای خالی از زندانیان فراری. ویتنامیها، با کمک جبهه متحد کامبوج، رژیم را سرنگون کردند. پل پات به جنگلها گریخت، تا ۱۹۹۸ که مرد – ظاهراً خودکشی، اما شایعات مسمومیت.
عدالت، دههها طول کشید. دادگاههای فوقالعاده کامبوج ، با حمایت سازمان ملل از ۲۰۰۶، رهبران را محاکمه کرد. دوک، در ۲۰۰۹ به ۳۵ سال، سپس حبس ابد محکوم شد؛ در ۲۰۲۰ مرد. نون چیا و خیو سامفان، در ۲۰۱۴ به جنایت علیه بشریت محکوم شدند. بازماندگان، شهادت دادند: چام می و بو منگ، روبهروی شکنجهگران ایستادند. اما عدالت ناقص ماند؛ بسیاری رهبران مرده یا فراری بودند.
موزه تول سلنگ: نگهبان حافظه
امروز، تول سلنگ موزه نسلکشی است – از ۱۹۷۹، با ساختمانهای دستنخورده: ساختمان A با تختهای خونی، B با عکسها، C با سلولها، D با ابزار شکنجه. بازدیدکنندگان، ۲۷ هزار در سال ۲۰۱۰، تورهای آموزشی میگیرند. در ۲۰۲۵، یونسکو آن را میراث جهانی اعلام کرد. بازماندگان، هر روز از ۲:۳۰ تا ۳ بعدازظهر، داستان میگویند. بو منگ: “میخواهم جهان از نسلکشی خمرها بگوید.”
این موزه، نه فقط یادبود، بلکه هشداری است. کامبوج، با زخمهایش، تلاش میکند: کتابها، برنامههای رادیویی، دیالوگهای قربانی-قاتل. زنان، که نیمی از قربانیان بودند، نقش کلیدی در حفظ حافظه دارند.