پروانه‌ای در غربت: حمیرا و قصه‌ای از صبر و آواز

Rate this post

در شبی پاییزی از اکتبر ۲۰۲۵، سالنی در لس‌آنجلس پر از نوستالژی و اشک‌های لرزان می‌شود. نورهای کم‌رنگ صحنه، سایه‌ای از گذشته را بر دیوارها می‌اندازد و مجری با احترام از حمیرا، بانوی ۸۱ ساله آواز ایران، دعوت می‌کند تا به صحنه بیاید و چند کلامی با دوستدارانش سخن بگوید. وقتی او با وقار و لبخندی پر از احساس قدم به صحنه می‌گذارد، سالن برای لحظه‌ای در انتظار کلماتش نفس را حبس می‌کند. حمیرا میکروفون را به دست می‌گیرد و می‌گوید: «شما امشب من رو به گذشته بردید… به شب‌های تهران… آرزو دارم اقلا یک هفته مانده به مرگم در ایران باشم و بیام ایران عزیزم رو ببینم.» اشک در چشمانش حلقه می‌زند و سالن از تشویق‌های پرشور منفجر می‌شود.

این کلمات از لب‌های پروانه امیرافشاری، ملقب به حمیرا، بیرون می‌ریزد. او که پس از سال‌ها دوری از مجامع عمومی، در مراسم پنجاهمین سالگرد افتتاح کاباره تهران – آن نماد شب‌های پرشور تهران قدیم – ظاهر شده، با این سخنان احساسی اش، قلب هزاران ایرانی را به درد می‌آورد. کاباره‌ای که در سال ۱۳۵۵ توسط احمد مسعود در لس‌آنجلس افتتاح شد و صحنه‌ای برای ستارگان موسیقی مانند هایده و مهستی بود، حالا در غربت، یادآور روزهایی است که حمیرا با ترانه‌هایش، شب‌ها را به صبح‌های عاشقانه بدل می‌کرد. این سخنان احساسی، نه فقط  نشانه ای از یک حضور، که بازگشتی به ریشه‌هاست؛ به ایران، به عشق، به صدایی که هنوز در کوچه‌های خاطره می‌پیچد.

صبرم عطا کن: تولد یک پروانه در قفس خانواده

پروانه امیرافشاری، زاده ۲۶ اسفند ۱۳۲۳ در خانواده‌ای ثروتمند و بانفوذ از ایل افشار آذربایجان، در میان صفحات گرامافون و سازهای سنتی بزرگ می‌شود. پدرش، مالک ۱۵۰ روستا و زمین‌دار قدرتمند پهلوی، خانه را به مرکزی برای نخبگان هنری بدل کرده بود: روح‌انگیز، ملوک ضرابی، بنان… همه می‌آمدند و آواز می‌خواندند. اما این دخترک، با چشمانی پر از ستاره، آرزوی خواندن داشت – آرزویی که پدر، نماد سنت و شأن خانوادگی، آن را خیانت به میراث می‌دانست.

سال ۱۳۳۹، پروانه زیر نظر علی تجویدی، استاد آواز، پنهانی درس می‌گیرد. سه سال بعد، در ۱۹ سالگی، با تشویق همسر تازه از آلمان بازگشته‌اش، در آزمون رادیو شرکت می‌کند. صدای آلتو-سوپرانویش، که گستره‌ای از زیر تا بم را در بر می‌گیرد، شورا را مبهوت می‌کند. اما نام واقعی‌اش را فاش نمی‌کند؛ “حمیرا” می‌شود، نامی مستعار برای فرار از چشمان تیز پدر. اولین ترانه، “صبرم عطا کن”، با شعر بیژن ترقی و آهنگ تجویدی، در پاییز ۱۳۴۴ منتشر می‌شود. صفحه‌ها نایاب می‌گردند، چون پدر، صدای دختر را می‌شناسد و همه را می‌خرد تا در انباری خانه دفن کند. او با محدودیت‌های شدید خانوادگی، از جمله فشار برای طلاق از همسر اول و ممنوعیت فعالیت هنری برای مدتی، مواجه می‌شود و تولد دختری به نام هنگامه نیز بخشی از این دوره پرتنش است. اما صبرش عطا شد: ترانه‌اش ماندگار گردید و سبکی نو در موسیقی سنتی با مدولاسیون‌های جسورانه‌اش بنیان گذاشت.

مرا عاشق راه بنما: عشق‌هایی که آهنگ شدند

زندگی حمیرا، چون ترانه‌هایش، پر از پیچ و تاب‌های عاطفی است. پس از طلاق، در ۲۴ سالگی با پرویز یاحقی، ویولنیست و آهنگساز ۳۵ ساله، آشنا می‌شود . عشقی که هم هنری است و هم زناشویی. یاحقی، که صدای همسرش را با ام کلثوم جوانی مقایسه می‌کند، ترانه‌هایی چون “مرا عاشق راه بنما”، “هدیه عشق” و “بهار نو رسیده” را برایش می‌سازد. زندگی مشترک حمیرا و پرویز یاحقی، شش سالی پر از عشق و موسیقی بود. مرضیه، الهام‌بخش بزرگ حمیرا، در عروسی‌شان آواز خواند و خانه‌شان پر از نت‌های عاشقانه شد. اما جدایی، آرام و بدون کینه، همکاری‌های هنری‌شان را پایان داد. یاحقی رفت و آهنگ‌هایش را به هایده سپرد، و حمیرا در تنهایی خود، ترانه‌های غمگینش را آفرید.

در ۱۳۴۹، با مسعود نیازی (یا مسعودنیا)، تاجر ثروتمند صاحب فروشگاه کراوات، ازدواج می‌کند و دختری به نام یاسمن به دنیا می‌آید. این پیوند، آرام اما ناپایدار است: انقلاب ۵۷، ممنوعیت کراوات که مسعود را بیکار می‌کند، و فشارهای هنری، همه چیز را به هم می‌ریزد. مسعود بدون همسر و فرزند به آمریکا می‌رود، و حمیرا، با یاسمن کوچک، در ایران می‌ماند. سال ۱۳۶۰، با گریم پیرزنی، از مرز افغانستان فرار می‌کند . سفری پرمخاطره به پاکستان، اسپانیا و کاستاریکا، جایی که افسردگی شدیدی او را درگیر می‌کند.

در لس‌آنجلس، با حمایت احمد مسعود – بنیان‌گذار کاباره تهران و فعال موسیقی ایرانی در غربت – دوباره برمی‌خیزد و فعالیت هنری‌اش را از سر می‌گیرد. این حمایت، پناهگاهی حرفه‌ای برای او می‌شود، اما حمیرا همیشه می‌گوید: “عشق‌هایم آهنگ شدند، اما تنهایی‌ام، ترانه‌های غمگینم را ساخت.”

خانواده‌اش، دو دختر و نوه‌ای به نام آریانا، ستون‌های زندگی‌اش‌اند. حمیرا، عارف‌پیشه و دوستدار طبیعت، به حیوانات کمک می‌کند و کتاب خاطراتش را برای ناشری بی‌طرف آماده کرده – داستانی از مادری که در غربت، ایران را در آغوش فرزندانش زنده نگه داشته.

هم‌زبونم باش: صدایی که مرزها را شکست

مسیر هنری حمیرا، رودخانه‌ای است که از سنتی به تلفیقی جاری می‌شود. پیش از انقلاب، رادیو و تلویزیون ملی، صحنه اجراهایش است: “هم‌زبونم باش”، “وقتی که تو رفتی”، “با دلم مهربان شو”، “محاله”، “قاصدک”، “سکوت”، “هوای قفس”… ترانه‌هایی که با شعرای چون بیژن ترقی، شهریار و شاملو، قلب نسل‌ها را تسخیر می‌کنند. در دهه ۵۰، اوج می‌گیرد: زیبایی اشرافی، پوشش متفاوت، و صدایی که تحریرهایش فضایی عرفانی می‌سازد. پس از مهاجرت، پاپ سنتی را می‌آمیزد .آلبوم “مهتاب عشق” در ۱۳۸۳، بر پایه نوا و شوشتری، و “چهل ترانه طلایی” در ۱۳۸۷، گواه ماندگاری‌اش. آخرین موزیک‌ویدیو، “شادی زندگی تویی” در ۱۳۹۶، هنوز اکو می‌شود.

از ۱۳۸۸، کنسرت‌هایی در کاباره تهران لس‌آنجلس، حمیرا را به صحنه بازمی‌گرداند. او نه فقط خواننده، که همکاری خلاق در ترانه‌هاست – گاهی شعرها را ویرایش می‌کند تا با احساسش عمیق‌تر شوند. بیش از نیم قرن، در اوج مانده: صدایی که قلب پارسی‌زبانان جهان را تسخیر کرده است.

دل دیوونه: ستاره‌ای در کنار اسطوره‌ها

در میان بزرگان، حمیرا تک‌اختری است. غلامحسین بنان، صدایش را “ملکوتی و سحرآمیز” می‌خواند و می‌گوید: “تا یک قرن دیگر، صدایی چون او ظهور نخواهد کرد.” علی تجویدی، استادش، از کمیابی‌اش می‌گوید: “قابلیت سوپرانو از زیر تا بم.” پرویز یاحقی: “فقط با ام کلثوم جوانی قابل قیاس.” حسن شماعی‌زاده: “لرزش و ویبراسیونش بی‌نظیر، فراتر از خاورمیانه.” بابک رادمنش: “صدایی مشکی که موسیقی ایران را عطرافشانی کرد.” جهانبخش پازوکی: “تک‌اختری در آسمان هنر ایران.” محمد حیدری: “با گلپا، انقلابی در موسیقی سنتی رقم زد.”

حمیرا، با سبک نوآورانه تلفیقی و صدای منحصربه‌فردش، جایگاهی ویژه در موسیقی ایران به دست آورد که او را در کنار بزرگانی چون دلکش، مرضیه و پریسا قرار داد. او نه فقط خواننده، که نماد عشق به وطن است. ترانه‌هایی چون “هوای قفس” و اجراهای احساسی‌اش، دلتنگی‌اش برای ایران را فریاد می‌زنند. موسیقیدانان، او را اعتبار خود می‌دانند: صدایی که قرن‌ها منتظرش بودند.

در آن شب کاباره، وقتی حمیرا با سخنرانی احساسی‌اش چشمان حاضران در  سالن رو به اشک نشاند، همه یاد “دل دیوونه” افتادند: “دل دیوونه‌ی من هنوز در اشتباست / اگرچه مهربونه ولی غرق گناهه.” دیوونگی‌اش برای ایران، اشتباهی نیست؛ بلکه مملو از عشقی ابدی به خاک وطن است. بانوی ۸۱ ساله، با چشمانی پر از امید، منتظر هفته‌ای است پیش از مرگ، هفته‌ای در خاک وطن، جایی که صداش همیشه زنده می ماند.

Rate this post

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *