نمایندگانی که از نمایندگی خود خبر نداشتند؛ سازوکار انتخابات در نظام پهلوی
«یک روز در فیلادلفیا، وسط خیابان، از لابهلای چند پاکت اداری، فهمیدم نماینده مراغه شدهام.»
این جمله امیراصلان افشار، دیپلمات و رجل پرنفوذ پهلوی، شاید بهترین مدخل برای فهم سازوکار انتخاب نمایندگان مجلس شورای ملی در نظامی باشد که انتخابات را بیش از آنکه در پای صندوقهای رأی رقم بزند، در اتاقهای دربسته و مکاتبات اداری طراحی میکرد. افشار در حالی خبر «پیروزی» خود در انتخابات دوره نوزدهم را از طریق نامه وزارت خارجه دریافت میکند که نه ستادی داشته، نه به حوزهاش سر زده و نه حتی از نامزد شدنش خبر داشته است؛ تجربهای که بهجای استثنا، پنجرهای به یک قاعده نانوشته در ساختار قدرت پهلوی است.
در بسیاری از دورهها، داستان نمایندگانی که «بعداً فهمیدند وکیل شدهاند» با شکلهای مختلف تکرار میشد: مدیران و استاندارانی که در تهران یا مرکز استان مینشستند و ناگهان خبردار میشدند نماینده فلان شهرستان محروماند؛ چهرههایی که شب قبل از اعلام نتایج، تلفنی از دربار یا نخستوزیری میشنیدند: «مبارک است، شما برای فلان حوزه انتخاب شدهاید.» در چنین فضایی، صندوق رأی بیش از آنکه داور نهایی باشد، نقش مُهر تأیید تصمیماتی را بازی میکرد که خیلی پیشتر، در سطوح بالای قدرت گرفته شده بود.
چارچوب کلی انتخابات در پهلوی
قانون اساسی مشروطه و متمم آن، مجلس شورای ملی را بهعنوان نهاد منتخب مردم تعریف کرده بود، اما از دوره پنجم در زمان رضاخان، انتخابات بهتدریج از مسیر مشارکت واقعی مردم خارج و به سمت کنترل کامل دولت و دربار رفت. در عمل، دو قاعده مسلط شد: «وراثت و انتصاب در رأس قدرت» و «نمایندگی فرمایشی در مجلس»؛ بهطوریکه در بسیاری از ادوار، به نمایندگان لقب «وکیل صندوقی» میدادند؛ یعنی افرادی که نامشان پیشاپیش تعیین شده بود و نقش صندوق، صرفاً ثبت نتیجهای بود که قبلاً در پشتپرده بسته شده بود.
در دوره پهلوی اول، وزارت کشور، شهربانی و شبکه فرمانداران و بخشداران، همه مراحل ثبتنام، تأیید صلاحیت، شمارش آرا و اعلام نتایج را در کنترل داشتند. این شبکه با هماهنگی دربار و نخستوزیر، فهرستهای غیررسمی نامزدهای مطلوب حکومت را تنظیم میکرد و روز رأیگیری، با اعمال نفوذ در هیئتهای نظارت، جابهجایی صندوقها، حذف رقبا و دستکاری صورتجلسهها، نتیجه مورد نظر را بیرون میکشید.
در پهلوی دوم، بهویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد، این سازوکار پیچیدهتر شد: وزارت کشور، ساواک، دربار و احزاب دولتی (ابتدا دو حزب فرمایشی، بعد حزب واحد رستاخیز) در کنار هم، شبکهای از «انتخاب از بالا» را شکل دادند. در بسیاری از حوزهها، عملاً پیش از رأیگیری معلوم بود چه کسی از صندوق بیرون خواهد آمد؛ رقابت واقعی، اگر بود، در لابیهای سیاسی و میان حلقههای قدرت در تهران جریان داشت، نه در میان نامزدها و رأیدهندگان در شهرستان.
اسناد و خاطرات رجال پهلوی دوم نشان میدهد که در بسیاری از دورهها، کمیسیونهای غیررسمی نزدیک به شاه، لیست نهایی نمایندگان را تهیه میکردند. گفته میشود دربار، با محوریت چهرههایی مانند اسدالله علم و سپس نخستوزیران قدرتمند، بر ترکیب «وکلای تهران و شهرستانها» نظارت مستقیم داشت و اجازه نمیداد فردی بیرون از مدار اعتماد نظام، بهسادگی از صندوقها بیرون بیاید.
در برخی خاطرات، نقل شده است که از دفتر نخستوزیری یا دربار به اشخاص تلفن میشد که: «نام شما برای فلان حوزه در نظر گرفته شده؛ آماده باشید برای مجلس.» در یک روایت دیگر، یک مدیر میانی مینویسد: «شبی تلفن خانه زنگ زد، گفتند فردا در رادیو اسم شما را بهعنوان نماینده یکی از حوزههای فارس خواهند خواند. من تا آن روز حتی پایم به آن حوزه نرسیده بود.» چنین حکایتهایی، در کنار ماجرای امیراصلان افشار، الگوی ثابتی را نشان میدهد: نمایندگی، بیش از آنکه حاصل رقابت رأیدهندگان و نامزدها باشد، نتیجه انتخاب حاکمیت بر مردم بود.
نمونه نمایندگانی که خودشان خبر نداشتند
روایت امیراصلان افشار، که در آمریکا مأموریت داشت و در فیلادلفیا هنگام باز کردن نامههای اداری فهمید «نماینده مراغه» شده، نمونهای شفاف و نمایشی از این الگوست. او نه در مراغه حضور داشت، نه ستاد، نه تهییج افکار عمومی و نه حتی یک سخنرانی انتخاباتی؛ همهچیز در سطح مکاتبهای میان وزارت خارجه، وزارت کشور و شبکه سیاسی در تهران رقم خورده بود.
در ادوار مختلف، نمونههای مشابه با شدت و ضعف متفاوت تکرار میشد. در بررسی ترکیب برخی مجالس، بهخصوص دورههای متأخر، با چهرههایی روبهرو میشویم که شغل اصلیشان سفارت، استانداری یا مدیریت کلان در دولت بوده و همزمان، «نماینده» شهرهایی میشدند که عملاً در آن زندگی نمیکردند. در خاطرات بعضی از این رجال، میتوان ردی از همین تعجب را دید؛ جایی که مینویسند صبح با شنیدن رادیو یا دریافت یک نامه، تازه متوجه شدهاند «وکیل» فلان حوزه شدهاند؛ تکرار همان تصویر امیراصلان افشار، فقط اینبار نه در فیلادلفیا، که در خانهای در تهران یا پاریس.
در دوره رضا شاه، انتخابات مجلس بهصورت منسجم زیر نظر شخص او و شبکه اداری و امنیتی اداره میشد. از دوره پنجم به بعد، با تثبیت قدرت، مجالی برای نیروهای مستقل، احزاب نوپا و حتی بخشهایی از نخبگان سنتی کمتر و کمتر شد و قریب به اتفاق کرسیها به افرادی رسید که با دستور کار تمرکزگرایانه و ناسیونالیستی حکومت هماهنگ بودند.
گرچه ظواهر قانونی مانند انجمنهای نظارت، صندوق رأی و صورتجلسهها حفظ شده بود، اما در سطح عمل، فرماندار، بخشدار و شهربانی میدانستند که «چه کسی باید درآید» و چه کسانی نباید فرصت حضور در مجلس را پیدا کنند. انتخابات، در بهترین حالت، فرایندی برای مرتبکردن صندلیها میان حلقههای نزدیک به قدرت بود و نقش مردم، عمدتاً به حضور کنترلشده در پای صندوقها محدود میشد.
در سالهای آغازین سلطنت محمدرضا شاه، بهویژه پیش از ۱۳۳۲، هنوز روزنههایی برای رقابت محدود میان نیروهای مختلف وجود داشت: ملیگراها، درباریها، زمینداران، برخی روحانیون و چهرههای محلی. اما پس از کودتای ۲۸ مرداد، با تثبیت تدریجی حاکمیت شخص شاه، انتخابات هرچه بیشتر به «انتصابات» شبیه شد.
در مجالس میانه (از شانزدهم تا حدود بیستم)، هنوز گهگاه چهرههای نیمهمستقل یا منتقد ضعیف به مجلس میرسیدند، اما کلیت صحنه زیر سایه ساواک، استانداران و شبکههای حزبی وابسته به دولت بود. در اواخر کار، بهویژه با شکلگیری حزب واحد رستاخیز، حتی همین فضای محدود هم بسته شد: همه نامزدها باید در چارچوب حزب واحد بودند و برای بسیاری از حوزهها، فهرست «نامزدهای مطلوب» از مرکز ابلاغ میشد؛ در حالی که نتیجه واقعی، از پیش معلوم بود.
نظام دوحزبیِ ظاهری (مردم و ایراننوین) و سپس حزب واحد رستاخیز، شکل حزبیتری به مهندسی انتخابات بخشید، بیآنکه ماهیت آن را دموکراتیکتر کند. کمیتههای انتخاباتی حزبی، با هماهنگی دربار و دولت، لیست نامزدها را میبستند و شبکه اداری، کار اجرا و اعلام نتیجه را بر عهده میگرفت.
در چنین چارچوبی، «نماینده شدن» بیشتر محصول گزینش درونحزبیِ بالا به پایین بود تا اعتماد افقی رأیدهندگان. گزارشهای داخلی و خاطرات رجال نشان میدهد که در برخی حوزهها، حتی قبل از آغاز تبلیغات، نتیجه میان حزب، وزارت کشور و مقامات امنیتی هماهنگ شده بود.
مجلس بهعنوان ابزار مشروعیت، نه میدان نمایندگی
نتیجه این سازوکار، مجلسی بود که کارکرد اصلیاش بیش از نمایندگی جامعه، «تولید مشروعیت حقوقی» برای تصمیمات شاه و دولت بود. ترکیب مجلس غالباً از افرادی تشکیل میشد که به اشکال مختلف به دربار، بوروکراسی، ارتش، زمینداری بزرگ یا شبکههای اقتصادی وابسته بودند و بقای سیاسی و اقتصادیشان با تداوم نظام پهلوی گره خورده بود.
قوانین مهم اقتصادی، سیاسی و امنیتی با حداقل مخالفت و در فضایی نسبتاً آرام از مجلس عبور میکرد؛ نطقهای انتقادی، اگر هم بود، معمولاً در چارچوبی کنترلشده و بیخطر باقی میماند و نمایندگانی که از این مرز عبور میکردند، با فشارهای امنیتی و سیاسی مواجه میشدند.
کلید فهم انتخابات دوره پهلوی، شکاف عمیق میان «متن قانون اساسی و قانون انتخابات» با «عملکرد واقعی نظام سیاسی» است. روی کاغذ، از انجمنهای نظارت تا رأی مخفی و تقسیم حوزهها و شرایط کاندیداتوری، همهچیز به گونهای طراحی شده بود که میتوانست، اگر ارادهای برای اجرای بیطرفانه آن وجود داشت، به نمایندگی معنادار منجر شود.
اما سیطره دستگاه امنیتی، تمرکز قدرت در دربار، وابستگی اقتصادی و اداری بسیاری از نامزدها به دولت و فقدان احزاب مستقل، این سازوکار را از درون تهی کرد. انتخابات، در عمل، به نمایشی دورهای تبدیل شد که هدفش بیش از آنکه حل تعارضات جامعه در سطح نمایندگی باشد، تثبیت نظم موجود و نمایش ظاهری «مردمسالاری» بود.
جایگاه روایت امیراصلان افشار در این تصویر کلی
بازگشت به صحنهای که امیراصلان افشار در خیابانهای فیلادلفیا، پاکتهای اداری را باز میکند و ناگهان میفهمد «نماینده مراغه» شده، کمک میکند کل این تصویر در یک نما فشرده شود. آن لحظه، که نمایندگی نه از صندوق رأی، که از دل یک نامه اداری بیرون میآید، عصاره نظم سیاسیای است که در آن، اراده حاکم، جای اراده مردم را میگیرد.
کنار هم گذاشتن این روایت با خاطرات مشابه رجال و مدیران رژیم پهلوی، نشان میدهد «نمایندهای که از نمایندگیاش خبر نداشت» یک استثناء عجیب تاریخی نیست، بلکه صورتِ عریانِ قاعدهای است که سالها بر سازوکار انتخابات در نظام پهلوی حاکم بود؛ قاعدهای که در نهایت، به شکاف عمیق میان حاکمیت و جامعه و بحران مشروعیتی انجامید که خود یکی از زمینههای سقوط این نظام در سال ۱۳۵۷ شد.