خودکشی، قتل، انزوا و تبعید | سرنوشت تلخ چهار کارگردان سینمای اندیشهمحور ایران
سرنوشت چهار کارگردان بزرگ سینمای ایران ـ داریوش مهرجویی، کیومرث پوراحمد، ناصر تقوایی و بهرام بیضایی ـ روایتهایی تلخ و در عین حال معنادار از نسبت هنرمند با جامعه، قدرت، زمانه و حافظه جمعیاند.
به گزارش دیروزبان، هر چهار نفر از ستونهای اصلی سینمای اندیشمند ایران بودند، اما مسیر زندگی و پایان کارشان نشان میدهد که بزرگی هنری لزوما به امنیت، آرامش یا قدرشناسی در زمان حیات نمیانجامد.
قاتلی میان ماست!
داریوش مهرجویی از پیشگامان موج نوی سینمای ایران بود؛ فیلمسازی که با فیلم «گاو» زبان تازهای در سینمای اجتماعی گشود و تا دههها بعد با آثاری چون «دایره مینا»، «هامون»، «لیلا» و «سنتوری» درگیر مسائل پیچیده انسان ایرانی باقی ماند. مهرجویی در سالهای پایانی عمر با محدودیتها و بیمهریهای مداوم روبهرو بود. اما سرنوشت او به شکلی شوکآور و خشونتبار رقم خورد: قتل فجیع او و همسرش در سال ۱۴۰۲، نهتنها جامعه هنری که کل افکار عمومی را بهتزده کرد. مرگ مهرجویی نماد تلخی شد از ناامنی هنرمند، فرسایش سرمایه فرهنگی و گسست عمیق میان خالقان فرهنگ و سازوکارهای حمایت اجتماعی.
پایان کودکی
کیومرث پوراحمد بیش از هر چیز با سینمای نوجوان و روایتهای صمیمیاش شناخته میشد؛ از «قصههای مجید» که بخشی از حافظه جمعی چند نسل است تا فیلمهای شخصیتر و تلختر سالهای بعد. پوراحمد فیلمسازی بود که بهتدریج از فضای پرشور دهههای پیش فاصله گرفت و در سالهای پایانی با دشواریهای روحی و حرفهای دستوپنجه نرم کرد. مرگ او (که خودکشی بود) در سال ۱۴۰۲، پرسشهای جدی درباره فشارهای روانی، انزوای هنرمند و فقدان سازوکارهای حمایتی در سینمای ایران مطرح کرد. سرنوشت پوراحمد یادآور این واقعیت تلخ است که حتی خالقان آثار گرم و انسانی نیز میتوانند در خلوت خود به نهایت ناامیدی برسند.
دشواری زیستن
ناصر تقوایی نمونهای دیگر از سرنوشت تلخ اما خاموش سینماگران اندیشمند است. کارگردانی کمکار اما کمالگرا که با آثاری چون «آرامش در حضور دیگران»، «صادق کرده» و بهویژه سریال ماندگار «داییجان ناپلئون» جایگاهی یگانه در فرهنگ ایرانی دارد. تقوایی سالها بود که عملاً از فیلمسازی کنار گذاشته شده بود؛ نه بهدلیل فقدان توان یا ایده، بلکه به سبب شرایطی که امکان تولید آثار مورد نظرش را از او گرفت. خانهنشینی و سکوت تقوایی، شکلی دیگر از یک تراژدی هنری است: حذف تدریجی یک ذهن خلاق از جریان زنده فرهنگ، بیآنکه پایانی دراماتیک یا خبری تکاندهنده داشته باشد.
مرگ در تبعید
بهرام بیضایی اما سرنوشتی متفاوت و در عین حال همریشه با دیگران دارد. نمایشنامهنویس و فیلمسازی که آثارش پیوندی عمیق با اسطوره، تاریخ و هویت ایرانی برقرار میکنند. بیضایی سالها با سانسور، توقف پروژهها و عدم امکان کار مواجه بود تا سرانجام ناچار به ترک ایران شد. مهاجرت او، هرچند به تداوم فعالیتش در خارج از کشور انجامید، اما برای سینمای ایران بهمعنای از دست دادن یکی از ژرفترین صداهای فکریاش بود. تبعید ناخواسته بیضایی، شکل دیگری از سرنوشت تلخ هنرمند در زمانه ناسازگار است.
سرنوشت این چهار کارگردان نشان داد که تراژدی در سینمای ایران فقط روی پرده نیست؛ در زندگی سازندگانش نیز جریان دارد. از مرگ خشونتبار و خودخواسته گرفته تا سکوت تحمیلی و مهاجرت اجباری، همه بیانگر شکافی عمیق میان خلاقیت هنری و شرایط زیست اجتماعیاند؛ شکافی که اگر ترمیم نشود، تکرار چنین سرنوشتهایی دور از انتظار نخواهد بود.